part 13

1.2K 285 216
                                    

💜ووت بدید لطفا💜💜

جیمین با کنجکاوی به نامه های توی دست نامجون نگاه کرد ولی چیزی که توجهشو جلب کرد  نامه سیاهی که دست مرد بود ، نامه هایی که دست نامجون بودند همشون پاکت سفیدی داشتن

سرشو به طرف جیهوپ و کوکی بر گردوند و دید که اونا مشغول بحث هستند دوباره به نامجون و مرد کناریش خیره شد

ناخوداگاه مکالمه اون دو توجهشو جلب کرد

*مرد: نامجون این نامه رو پرفسور بلک والد خودش شخصا برات فرستاده از محتوای نامه به جز پروفسور کیم (سوهو)فکر کنم کس دیگه ای خبر نداشته باشه ... و اینکه ... گفتن بعد خوندن نامه باید اونو بسوزونی ...نباید کسی از محتواش خبر دار بشه

خب ذهن جیمین که ناخواسته حرف هایی که نباید رو شنیده بود مشغول میشه "یعنی محتوا اون نامه چی بود  چرا نباید کسی ازشون خبردار نمی شد "یه حس کنجکاوی درونش درباره اینکه درون اون نامه اسرار امیز چی هست وجود داشت ولی بعد شونه ای بالا انداخت و با خودش گفت حتما درمورد هارواردزه
و دوباره به مکالمه اون دو گوش داد

*مرد: نام... خب...

نامجون سوالی به مرد نگاه کرد و بعد وسط حرفش پرید و گفت

_تام مشکلی پیش اومده

تام مردد بود حرفی که می خواست بزنه درسته یا نه ولی کی مورد اعتماد تر از نامجون وجود داشت قطعا از نظر تام که دوست چندین و چندساله نامجون بود اینطور بود تام اهی کشید و ادامه داد

*اه ..خب اون برگشته

تند گفت طوری که انگار سخترین جمله جهان و به زبان اورده باشه و بعد یک نفس عمیق کشید نامجون که انگار این موضوع رو فراموش کرده بود اهی کشید و کف دو دستشو رو صورتش کشید و بی حوصله طوری که انگار  علاقه ای به ادامه این بحث نداره گفت

_اره ...می دونم ...می دونم ...دردسر برگشته ...سوهو بهم گفت

کمی مکث کرد و بعد گفت

_بهتره دیگه بری

تام سری تکون داد و از جمع خارج شد و خونه رو ترک کرد و اما جیمین گیج شده بود "دردسر کی بود چرا برگشته بود پدرش چرا باشنیدن این خبر بهم ریخت
خیلی سوال تو ذهنش بود ولی کسی پاسخگو نبود
البته به اونم ربطی نداشت چون اون چه می فهمید از این جور مسائل ،با صدای نامجون توجه همه جلب شد

نامجون سرفه ای کرد و با صدای رسایی گفت

_خب ... بالاخره نامه ها رسیدن

جونگ کوک با یه لبخند خرگوشی کیوت گفت

-وایی ... این خیلی خوبه

جیمین به ذوق بچگانه کوک که انگار از چشماش ستاره می بارید خنده بی صدایی کرد تا توجه کسی جلب نشه

نامجون لبخندی زد و سر تکون داد و گفت

The legacy of immortalityOù les histoires vivent. Découvrez maintenant