part 57

732 169 153
                                    


ووت و کامنت فراموش نشههه

_بوی خونت ادمو مست می کنه ولی ... برام اونقدری جذاب نیست

بلند شد و ایستاد و در حالی که دستش رو به کمربندش می کشید با صدایی که برای جیمین از صدای ناقوس مرگ هم تنفر بر انگیز تر بود گفت

_ولی خب ... می تونی کارای دیگه هم بکنی ...

نیشخند صدا داری زد و ادامه داد

_در هر صورت بدن جذابی داری

به طرف جیمین خم شد و بعد از باز کردن کمربندش با یه حرکت شلوارش رو از تنش خارج کرد لباس پاره شده جیمین رو بیشتر از هم باز کرد و با چشمای حریصش به پوست براق و شیری رنگ جیمین چشم دوخت و مثل یک گرگ گرسنه لیسی به لبهاش زد و به طعمه لذیذش چشم دوخت

جیمین با ترس سعی کرد خودش رو تکون بده ولی بدنش با سنگ های دیوار هیچ فرقی نداشت ... و همه تکون خوردن هاش فقط انرژیش رو بیشتر از چیزی که باید صرف میکرد در حالی که خون شر شر از گردنش جاری میشد و تقریبا نیمی از کف اتاق به رنگ خونش در اومده بود احساس میکرد جونی تو بدنش نمونده و چشم هاش سیاهی میرفت فقط دوست داشت یکی از این وضعیت نجاتش میداد قطره اشکی از چشمش خارج شد و روی صورتش مسیر نامشخصی رو طی کرد و در نهایت ناپدید شد

لوکاس گردن مایل جیمین رو به سمت خودش برگردوند و با لبخند چندشی گفت

_نترس قراره به تو هم کلی خوش بگذره ... هوم

و جفت دستاش رو به سمت نیپل های صورتی رنگ جیمین برد و در حالی که یکی از اون ها رو محکم میفشرد دیگری رو به بازی گرفته بود قصدش فقط در اوردن ناله جیمین بود ولی نمیدونست جیمین سر سخت تر از این حرفاست

جیمین برای جلوگیری از در اومدن صدای ناله هاش  لب پایینش رو به دندون گرفت و محکم فشرد درد بدی تو بدنش پیچیده بود ولی هیچکاری برای نجات دادن خودش از دستش بر نمی اومد عجیب بود کل بدنش رو حس نمی کرد جز سرش ولی تمام لمس های لوکاس رو با تمام وجودش حس میکرد لوکاس با حرص هر دو نیپلش رو فشرد و پیچوند که چیزی جز جیغ پر از درد جیمین به همراه نداشت

_ناله کن برام ... ناله ... جیغ گوش خراشتو برا شوالیه هات نگه دار پرنس

با حرص لب زد و با فکر خبیثانه ای که به ذهنش رسید نیشخند زد و تو یه حرکت ناخون های بلندش رو روی پوست قفسه سینه جیمین کشید و تا ابتدای شکمش ادامه داد که در نهایت خط سرخی ایجاد شد که قطره قطره ازش خون میچکید و با سر خوردن روی پوست نمناک جیمین طرح های جذابی ایجاد میکرد ولی هیچ صدایی جز ناله های دردناک و خفه جیمین ازش خارج نمیشد چیزی که مانع به هدف رسیدن لوکاس می شد اون یه خوناشام سیاه بود و وقتی از حالت عادی خودش خارج میشد هیچ کنترلی رو حرکاتش نمی تونست داشته باشه و فقط به فکر لذت خودش بود چیزی که با صدای ناله ها و درد دادن به جیمین می تونست بهش برسه

The legacy of immortalityWhere stories live. Discover now