part 16

1.1K 279 422
                                    

ووت فراموش نشهههه لاولیااااا💜💜💜💜

♡♡♡♡♡♡

به جیهوپ نگاهی انداخت کت و شلوار مشکی با پیراهن مشکی که از زیرش پوشیده بود خیلی بهش میومد دو دکمه اول پیراهنشو باز گذاشته بود موهای مشکی شو به طرف بالا حالت داده بود و اخم کوچیکی بین ابروهاش نشسته بود به جایی که نگاه می کرد نگاه کرد

رد نگاهشو گرفت و به جیمین که از پله ها داشت پایین میومد خیره شد

دهنش از تعجب باز مونده بود خب تا الان که فکر می کرد خودش بهترینه یه شکی به دلش افتاد اخه لعنتی جیمین شبیه فرشته ها شده بود

اون بافت سفیدی به همراه شلوار سفیدی پوشیده بود موهای بلوند و بلندشو که خیلی بانمک فر شده بود رو صورتش ریخته بود و ارایش ملایمش اونو شبیه فرشته ها کرده بود

جیمین سرش پایین بود از اون موقع تا الان بهتر نشده بود و علاوه بر اون سرگیجه حالت تهوع هم داشت پس نرده هارو محکم تر گرفت تا یه وقت نیافته

واما جونگ کوک که با دهن باز جیمینو نگاه می کرد با ضربه ای که به پهلوش خورد اخی گفت و جیهوپ با پوزخند زیر گوشش زمزمه کرد

×ببند پشه نره تو

جونگ کوک اخمی کرد و رفت پیش نامجون ایستاد تا بقیه بیان و حرکت کنن

جیهوپ نیم نگاهی به جیمین انداخت باید اعتراف می کرد که جیمین خیلی خوشکل شده و روشو برگردودن و پیش پدرش رفت

نامجون بعد از اومدن جیمین گلوشو صاف کرد و گفت

_خب پسرای خوشتیپ من ... بریم

وچشمکی به هر سه زد هر سه سر تکون دادند و حر کت کردن طول راه اتفاق خاصی نیافتاد به جز اینکه جیمین احساس حالت تهوع داشت که زیاد بهش اهمیت نمی داد

بعد از سپری کردن راه نسبتا طولانی و البته در سکوت ماشین جلوی در خونه مجللی ایستاد راننده با نگهبان ساختمان صحبت کوتاهی کرد و دعوتنامه هارو به نگهبان نشون داد و نگهبان اجازه ورود داد راننده ماشین رو جلوی ساختمان اصلی نگه داشت تا ارباب و پسرانش پیاده بشن

جیمین بعداز دیدن اون امارت بزرگ دهنش از تعجب باز مونده بود تا الان فکر می کرد هیچ خونه ای به اندازه خونه خودشون بزرگ نیست واین خونه همه تصوارتش رو نقض می کرد

نامجون رو به پسرا گفت

_خواهش می کنم ... فقط خواهش می کنم دردسر درست نکنین

ودر اخر به جونگ کوک نگاه کرد درسته منبع همه خرابکاری ها و دردسر های بزرگ خونه زیر سر جونگ کوک بود اون خیلی شیطنت می کرد حتی خدمتکار های خونه هم از دستش عاصی شده بودن ولی اون قیافه مظلومی که بعد هر خرابکاری به خودش می گرفت همه رامش می شدن

The legacy of immortalityМесто, где живут истории. Откройте их для себя