هنوز هم جو بینشون متشنج بود و جیهوپ و تهیون با چشم برای هم دیگه خط و نشون می کشیدن
تهیونگ از روی کلافه اهی کشید سنگینی نگاهی رو روی خودش احساس می کرد سر برگردوند و با پسری که بهش زل زده بود و انگار تو زمان دیگه ای سیر می کرد چشم تو چشم شد
پوزخندی زد این دیگه کی بود تو دلش خندید و گفت
"حتما اینم یکی از عاشق پیشه هامه ، اه چقدر همه منو دوس دارن " شیطان درونش بهش تشر زد "هی وی فکر بازی دادن اون بچه کوچولو رو از سرت بیرون کن اصلا حال نمی ده"تهیونگ چشمی به شیطان وراج درونیش چرخوند "به تو ربطی نداره" "خیلی بچه ای ، ببین اون پسر اصلا پرته ، اصلا باهاش حال نمی کنیم یه سوژه بهتر پیدا کن ، که بیشتر حال کنیم " تو همین موقع فرشته درونیش به هر دو تشر زد "وی فکر نکن این سری می زارم یکی رو بدبخت کنی ، خیر سرم اومدی مدرسه نه لاس زدن با جن و پری " دینگ این صدایی بود که تو ذهنش به صدا در اومد و با خودش گفت "پری " همین موقع شیطان کوچولو پرید وسط افکارش و گفت "پری نه ؟اونا ...خیلی خوشگلن مسخره کردنشون حال نمی ده "
دیگه داشت دعوای بین فرشته و شیطان درونیش بالا می گرفت که بلند گفت
_کافیه
به خودش اومد و دید ۴ جفت چشم گردشده از تعجب بهش زل زدن
خنده مسخره ای کرد و یه دستشو پشت گردنش کشید و با خجالت گفت
_هه هه مثل اینکه افکارمو بلند گفتم
در عرض چند ثانیه همه سر کار های قبلیه خود برگشتن
یعنی تهیون و جیهوپ همچنان برا همدیگه خط و نشان می کشیدن و جیمین به یه نقطه زل زده بود که با صدا شدنش توسط بکهیون به سمتش برگشته بود و مشغول صحبت بودند و اما جونگ کوک اینبار به هر نقطه ای جز جایی که تهیونگ قرار داشت نگاه می کرد
تهیونگ پوفی کشید نمی دونست چرا ولی حس خوبی به این پسر چشم درشت نداشت
برگشت سمت بکهیون و جیمین و یه دستشو دور گردن جیمین انداخت و با هیجان گفت
_وایی کاش هم گروه شیم اونطور هم اتاقی هم میشیم
بکهیون دزدکی اینور و اونورو پایید با تن صدای ارومی گفت
×فقط خوشحالم با اون جیغ جیغو هم اتاقی نمی شیم و...
دستی به موهاش کشید و با لحن درمونده ای ادامه داد
×و موهای خوشگلم از دستش در امان می مونن
و در اخر ادای گریه کردن در اورد که باعث خنده جیمین شد تهیونگ به مسخره بازی گفت_اوه ترسیدم خندیدن یادت بره ...اوه خیالم راحت شد
که باعث خندیدن هر سه شد
جونگ کوک با یه حس جدیدی که بیشترش حسودی بود به اون سه نگاه می کرد اه همه نقشه هاش خراب شده بود اون قرار بود دوست های خیلی زیادی پیدا کنه ولی انگار جیمین موفق تر بود و اون پسر چشم ابی چرا جوری نگاهش می کرد که انگار قصد خوردنشو داره
![](https://img.wattpad.com/cover/229481193-288-k470123.jpg)
YOU ARE READING
The legacy of immortality
Fanfictionداستان در مورد سرنوشت چند پسره که به هم گره خورده سرنوشتی که هیچ کس نمی دونه چه چیزی براشون رقم زده مرگ و زندگی به دست سرنوشته ولی فقط یه نفر ، یه نفر توانایی تغییر این سرنوشت و داره... فقط تا همین حد می تونم بگم چون اگه بیشتر بگم اسپویل میشه پس لط...