part 59

730 169 45
                                    

شرط اپ : ۸۰ ووت

با تمام قدرتش می دویید تا از اون مکان دور شه دوست نداشت با اسیب زدن دوباره به جیمین باز سرزنش بشه ولی خب دلیل اصلیش برای اینکار این بود که دوست نداشت تهیونگ بیشتر از این ازش بدش بیاد ... درسته اون تهیونگ رو دوست داشت گرچه به این نتیجه رسیده بود که این دوست داشتن یکطرفه هستش ...

جونگ کوک شدیدا به خون نیاز داشت چون قبل از اون اتفاقات هم خون از دست داده بود و تا اون موقع هیچ خونی نخورده و رنگش کاملا پریده بود و کم کم پاهاش سست میشد که با بر خورد به شخصی بدون اینکه بفهمه اون شخص کیه تو بغلش از هوش رفت و تو دنیای تاریکی رها شد ..‌.

♡♡♡♡♡

_برو مراقب جیمین باش

و پیشبندش پوزخند ترسناکی رو لبش نشست با اولین قدمی که برداشت لگدی تو شکم لوکاس که در حال بلند شدن بود زد که این باعث پرت شدن دوبارش روی زمین شد

صورت لوکاس کاملا در اثر ضربات مشت جیهوپ کبود شده بود و گوشه لبش خون میومد

جیهوپ به طرف جیمین رفت و با تردید و نگرانی کمی که تو صورتش مشخص بود کنارش زانو زد و نشست دو دل بود که جیمین رو بگیره در اغوشش یا نه که با دیدن بسته شدن چشم های جیمین و از حال رفتنش سریع و بدون فکر دست هاش رو دور کمر جیمین حلقه کرد تا مانع از افتادش بشه و در اخر این جیمین بود که مهمون اغوش گرم برادرش برای اولین بار شد

جیهوپ برای اولین بار احساس ارامش میکرد و به این فکر می کرد اگر از گذشته جیمین خاطرات خوبی داشت می تونست اون رو هم به اندازه جونگ کوک دوست داشته باشه حداقل اینطور فکر می کرد ولی اون کاری کرده بود که نمی تونست ببخشتش اون قاتل بود و اونشکلی که بقیه می دیدنش اونقدر ها هم پاک نبود و هنوزم بر این باور بود که لیاقت جیمین مرگه ولی نه الان .... ولی چه کسی از گذشته واقعی خبر داشت؟! ...

اونقدر غرق گذشته و افکارش بود که با شنیدن صدای ناله کم جونی به خودش اومد و متوجه شد اونقدری بازوی جیمین رو توی دستش فشرده که باعث نالش توی بیهوشی شده

نیم نگاهی به چهره در هم جیمین انداخت و در نهایت از خودش جدا کرد که با جمله دستوری یونگی بدون هیچ مخالفتی کاری که خواسته بود رو انجام داد در هر صورت تحمل اون فضا و بوی خون براش سخت بود

_ببرش بیرون اینجا سرده و منتظرم باش تا برگردم

جیهوپ جیمین رو روی کولش انداخت و با قدم های ارومی از اتاق خارج شد و با همون سرعت کم به طرف خوابگاهشون حرکت کرد تا یونگی هم بیاد ... اون مرتیکه بداخلاق با خودش چی فکر کرده بود اینکه منتظر میمونه تا اون کارش تموم شه و اون هم مثل بچه حرف گوش کن بگه چشم کور خونده بود ...

♡♡♡♡♡♡

🔞🔞هشدار سری طور🤨😌🤣 : بچه ها این بخش یه نمه چیز داره (سکس ندارن🤨😒 دلتونو صابون نزنید🤣) خشنه دیگه خلاصه اگه مشکل دارین نخونینش ... ولی به نظرم چیز خاصی نیس چون من مشکلی ندارم ولی درکل خشونتش زیاده ... ولی گفتم اطلاع بدم نخونینم چیزی از دست نمی دین )

The legacy of immortalityWhere stories live. Discover now