Ch. 13

306 66 26
                                    

5 صبح بود. سکوت بود که لابه لای دیوار های پادگان میوزید. پادگان آرام و خوابیده بود. به جز اتاقی در بهداری. لوهان کنار تخت کریس ایستاده بود و به انگشت هایی که دکمه های کت پشمی رو توی تنش می بست، نگاه میکرد.

- چانیول مراقبته. اون مثل برادرمه. نیازی نیست ازش بترسی. اگر چیزی نیاز داشتی، بهش بگو. تا وقتی که خودم بیام پیشت، هر چند ساعت زنگ میزنم به چانیول تا باهات حرف بزنم.

کریس به آرومی لب زد. کارش با بستن دکمه های کت پشمی تموم شده بود. کلاه بافت رو برداشت و روی سر و گوش های پسرکش کشید. گونه هاش رو نوازش کرد. چشم هاشون حالا بهم خیره بودن. صورت کوچکش زیر دست های بزرگ کریس پنهان شده بود. لبهای آویزونش از هم باز شدن:

- قول میدی... زودی بیای؟

کریس لبخند زد.

- قول میدم.

دست کوچک لوهان بالا اومد. کریس نگاهی به انگشت کوچکش که از آستین بلند کت بیرون اومده بود، انداخت. خندید. یکی از دست هاش رو از گونه ی پسرک برداشت و انگشت کوچکش رو به حلقه ی فسقلیِ انگشت لوهان، قفل کرد.
- قول قول.

سرگرد زخمی زمزمه کرد و بعد به همان انگشت کوچک بوسه زد. گونه های لوهان رنگ گرفتن. نیم نگاهی به دو مردی که دم در ایستاده و منتظرش بودن، انداخت. خیلی سریع خم شد و گونه ی کریس رو بوسید.

کریس لبخند زد. نگران بود. دوست نداشت لوهان رو از خودش دور کنه. اما مجبور بود. وگرنه ازش میگرفتنش. سعی کرد نگرانیش رو پشت چهره ی آرومش پنهان کنه.

- حالا برو.

زمزمه کرد. لوهان با اکراه سر تکون داد. کیف کوچکی که لباس هاش رو که عطر کریس رو حمل میکردن، داخلش گذاشته بود، از کنار تخت برداشت. نگاهی به کریسی که روی تخت نشسته بود، انداخت و بعد به طرف چانیول رفت. دست چانیول برای گرفتن کیفش، به سمتش دراز شد. حالا کیف توی دست چانیول بود.

- مراقبش باش پارک.

کریس بلند گفت. چانیول سری تکون داد. لحظاتی بعد، لوهان و چانیول رفته بودن. سهون دم عمیقی گرفت. چشم هاش درد میکردن. دیشب نخوابیده بود. نتونسته بود بخوابه. با به یاد اوردن اتفاقی که برای لوهان افتاده و کریس براش تعریف کرده بود، فشاری به چشم هاش اورد.

- میخوای تا ابد اونجا بمونی اوه؟

پلک هاش رو از هم فاصله داد و به چهره ی اخمالود کریس خیره شد. سوالش رو نادیده گرفت.

- زخمت چطوره؟

سکوت.
سرگرد بزرگتر نگاهی به پهلوش انداخت. کمی درد داشت. اما اونقدارم بد نبود.

- خوبه.

سهون هومی کرد و سری تکون داد. سرش رو به دیوار تکیه داد و دوباره پلک هاش رو بست.

•⊱ Captain Oh 2 ⊰• (HunHo)Where stories live. Discover now