Ch. 23

373 70 63
                                    

تمام شب رو نخوابیده بود و حالا توی سیف هوس بود. آخرین روزش. امروز از ماموریتی که براش یه زندگی کامل بود، مرخص میشد. جونمیون گوشه ی سیف هوس با فاصله ازشون ایستاده بود. کریس نگاه معنا داری بهش انداخت. از چشم هاش میخوند هنوز به سهون حرفی نزده. پوزخند زد. بالاخره این بچه دهن باز می‌کرد. پسر خالش رو می‌شناخت. امروز ماموریت جونمیون هم تموم میشد و سهون قطعا مارک های کبودی که روی گردن و پهلوی پسر کاشته بود رو میدید. و اونجا، کریس میدون نبردی رو به پا می‌کرد که از اول میخواست. سرش رو با شنیدن زمزمه ی لوهان برگردوند و به هکر که از حمام خارج شده بود نگاه کرد.

لوهان: کریس...

چشم هاش درشت شد. این بچه. موها و ابروهای قهوه ای لوهان بهش میومدن. قلبش تپشی رو جا انداخت. محو محو، به پسر زل زده بود. کلماتش دست خودش نبود و ناخواسته به بیرون از دهنش پرتاب شدن:
- جوجه هکر.

لوهان به شیرینی خندید. اما خنده، غم توی چشم هاش رو پنهان نمی‌کرد. جونمیون هم بهش نگاه می‌کرد:
- دیدی بهت گفتم از دیدنت تعجب میکنه.

کریس بدون هیچ حس بدی به جونمیون زل زد:
- کی اینجوریش کرده؟

جونمیون نفسش رو فوت کرد:
- برای پروتکل های امنیتی. نیکول گفت تغییر اچهره خوبه. صبح زود یه آرایشگر اومد و کاراش رو انجام داد.

کریس دوباره به هکر خیره شده بود. آب دهنش رو قورت داد. سرش رو کمی بالا پایین برد و لب زد:

- ماشین انتقال تا نیم ساعت دیگه میرسه. نیازی نیست همراهمون بیای جونمیون. برو خونه.

ستوان در سکوت تنها سر تکون داد.

لوهان پرسید:
- بعد از این که رسیدیم کسی از من محافظت میکنه؟

کریس ناخواسته دستش رو بالا برد و موهای زیبای هکر رو به هم ریخت:

- آره. معلومه. یه تیم حفاظتی از نیروهای ویژه دائما مراقبتن. خودم سوابق و مهارت‌های همشون رو بررسی کردم. اونا عالین. نیاز نیست نگران باشی.

و پسر لب زد:
- نگران نیستم. دلم تنگ میشه.

کریس تظاهر کرد نشنیده. جونمیون بعد از این که ماشین انتقال رسید و لوهان و کریس از اونجا رفتن، به داخل سیف هوس برگشت. کیفش رو برداشت و نگاه عمیقی به اون خونه انداخت. خونه ای که قرار بود امن باشه. امن برای کی؟ امنیت از چی؟ این خونه هر چیزی بود جز امن. لبخند تلخی زد. فیوز های برق رو خاموش کرد. در باز کرد و از اونجا خارج شد.

***

با رسیدنش به آپارتمان جدیدش ذوق زده شده بود. آپارتمان بزرگ بود و دو تا اتاق خواب داشت. پنجره های محدودی داشت، اما نور خورشید به خوبی به داخل خونه می‌خزید. تیم حفاظتی به کریس نگاه می‌کردند. کریس براشون حکم یه اسطوره داشت. کسی که یک تنه یه آدم رو از دل چین بیرون کشیده بود. وارد کره ی شمالی کرده بود. سه روز تمام زیر آتیش سنگین اونها دووم آورده و سوژه رو بدون خراشی روی بدنش به سئول رسونده بود. شاهین برای خودش اسم و رسمِ پیدا داشت. برگشت و به اون 4 نفر نگاه کرد:

•⊱ Captain Oh 2 ⊰• (HunHo)Where stories live. Discover now