مرد میرفت و میآمد. هربار عصبیتر از قبل. هربار مستتر از قبل. بوی الکل جزوی از عطر تن سرهنگ دوم شده بوده و بینی مرد جوان، از عطر تیزش و اشکهای پایانناپذیرش میسوخت. رد سرخ روی گردن مرد تبدیل به کبودی شده بود و کمکم محو میشد. مرد با بالاتنهی برهنه در خانه قدم میزد و هربار که فلیکس رو لمس میکرد، با نگاهی که انگار مشمئز شده و ردی از نفرت داشت، در اوج درد و دلتنگی رهاش میکرد.
هنوز نمیدونست تکلیفش چی بود. هنوز نمیدونست مرد چه برنامهای براش چیده. اما هرچه که بود، با این کارهاش، ذره ذره جانش رو میگرفت. ذره ذره قلبش در آتش میسوخت و خاکستر میشد. چشمهاش از گریههاش درد میکردن و میسوختن. و حتی گرفتن سرش در زیر آب سرد، از اون درد نمیکاست.
امشب هم تنها بود. مثل شبهای گذشته. مرد با تکرار کردن "شب نیستم."، پشت درهای قفل شده تنهاش گذاشته بود. درهای قفل شده... مرد فکر میکرد فلیکس ممکنه فرار کنه. اما به کجا؟ حتی اگر اون درها باز میبودن هم فلیکس جایی برای فرار کردن نداشت. تنها خانه و پناه فلیکس، کریس بود و حالا حتی اون رو هم از دست داده بود. پیش پدر و مادرش میرفت؟ با چه رویی؟ شک نداشت تا الان کریس همه چیز رو با اونها هم درمیان گذاشته. خانوادهی خود کریس؟ هرگز. اون خانوادهی نظامی، اگر خود کریس نمیکشتش، حتماً به شخصه دست به کار میشدن.
اشکهاش دوباره بر روی صورتش روان شدن. دستهای لرزانش رو روی گونههای رنگ پریدهاش کشید. پاهاش رو بیشتر از قبل در شکمش جمع کردن و خیره به چراغهای روشن شهر خوابیده، به احتمالهای آینده فکر کرد. فکر میکرد و فکر میکرد و از افکارش درد میکشید و درد میکشید. به قدری در اون افکار تیره و تار غرق شده بود که صدای باز شدن در رو نشنید. صدای قدمهای مردی که تلاشی برای ساکت بودن نمیکرد رو نشنید. تا زمانی که، سایهای تیره و بلند، بر روی جسمش لانه کرد. ترسیده و شوکه از جا پرید. با فکر اینکه ممکنه کریس باشه، به سرعت سرش رو برگردوند، هرچند با دیدن چهرهای آشنا و در عین حال غریبه، ترس نگاهش رو اسیر کرد.
- مشتاق دیدار... لی فلیکس!
صدای مرد عمیق و سرد بود. بدن فلیکس یخ کرد. لبهای لرزانش از هم جدا شدن، هرچند قبل از اینکه صدایی از بین لبهاش فرار کنه، با قرار گرفتن دستمالی بر روی دهان و بینیش، جا خورد. ناخواسته نفسهایی عمیق میکشید و عطر تیز مادهی ریخته شده بر روی دستمال پارچهای رو به ریه کشید. تقلای جسم ضعیف شدهاش از بیخوابیهای اخیرش، ذره ذره کم شد و خیلی نگذشت، که آرام گرفت. آخرین چیزی که دید، پوزخندی بر روی چهرهی مرد بود و چشمهایی که زیر سایهی کلاهش پنهان شده بودن. پلکهاش به سنگینی بر روی هم افتادن و جسم بیجانش، بر روی شانهی مرد قرار گرفت.
مرد با سری پایین افتاده و پوزخندی که انگار قصد ترک چهرهاش را نداشت، جسم سنگین شدهی فلیکس رو حمل میکرد و بیتفاوت، درهای آپارتمان رو باز گذاشت. میخواست کریس به راحتی متوجه نبود فلیکس بشه. میخواست کریس فکر کنه نامزد خیانتکارش فرار کرده. تا اون موقع، میتونست به برنامهای که داشت، به راحتی برسه.
![](https://img.wattpad.com/cover/268449384-288-k171643.jpg)
YOU ARE READING
•⊱ Captain Oh 2 ⊰• (HunHo)
Action⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅ فن فیکشن Captain Oh فصل دوم کاپل: هونهو، چانبک، کریسهان، کریسلیکس (کریس-فلیکس) ژانر: اکشن، انگست، رمنس، اسمات نویسنده: Dreamer & Choi Andrew "وقتی کارم با اونا تموم شد... برمیگردم سراغ تو." اومده بود. "سهون... زندگی...