Ch. 46 - Part 2

200 39 69
                                    

در مسیر بازگشت، سهون و جونمیون مشغول صحبت بودن و لوهان درحالی که با صدای کم بازی می‌کرد، در صندلی پشت به خواب رفت. زمانی که سهون ماشین رو در پارکینگ متوقف و خاموش کرد، جونمیون بعد از اینکه متوجه شد لوهان عمیق به خواب رفته، مسئولیت حمل کت‌ها و باز و بسته کردن درهارو به عهده گرفت. سهون هم مسئولیت حمل کردن لوهان رو. دو مرد علاقه‌ای به بیدار کردن پسرک نداشتن و می‌خواستن حالا که به راحتی به خواب رفته، این حالتش رو حفظ کنن.

- مطمئنی نمی‌خوای بیدارش کنیم؟

جونمیون با نگرانی پرسید. سهون تنها لبخند زد و بعد از خم شدن توی ماشین و در آغوش گرفتن لوهان و نگه داشتنش با بازوهاش، زمزمه کرد:

- آره! مشکلی نیست. می‌تونم بیارمش بالا. این بچه وزنی نداره از بس لاغر و نحیفه.

سهون درست می‌گفت. لوهان به شدت سبک وزن بود. و با وجود تلاش‌های نیکول و حتی حالا جونمیون و سهون، پسرک هنوز هم چندان وزنی اضافه نکرده بود. تنها صورتش مقداری روشن‌تر و توپُر تر از قبل دیده می‌شد.

جونمیون در پاسخ سری تکون داد و نفسی عمیق کشید. در ماشین رو پشت سر سهون بست و قفلش کرد.

مسیر پارکینگ تا آپارتمانشون چندان زیاد نبود. با رسیدن به طبقه‌ی مد نظرشون و باز شدن درهای آسانسور، سهون، لوهان رو روی دست‌هاش کمی جابه‌جا کرد و پشت سر جونمیون به سمت خونه قدم‌هایی بلند برداشت.

کمی بعد، لوهان رو با احتیاط روی تخت قرار داد. پسرک با احساس کردن نرمی تشک زیرش، توی جاش تکونی خود و در خودش جمع شد. سهون برای چند ثانیه به چهره‌ی غرق در خوابش خیره موند. به نرمی موهاش رو نوازش کرد و بعد از دمی عمیق، کفش‌های پسرک رو از پاهاش در اورد و کمر شلوارش رو براش باز کرد. نگران بود شب شکمش رو اذیت کنه. و بعد پتو رو روی پسرک خوابیده کشید. لوهان بیشتر از قبل در خودش جمع شد و دست‌هاشو درست مثل کودکانی 4، 5 ساله، مشت کرد.

مرد، در سکوت اتاق رو ترک کرد و به اتاق مشترک خودش و همسرش رفت. با ندیدن ردی از جونمیون و شنیدن صدای شیر آبِ حمامِ اتاق، لباس‌هاش رو درآورد و کنار کت رها شده بر روی صندلیش گذاشت. تنها با لباس زیری که به تنش چسبیده بود، به سمت حمام رفت. اول، تقه‌ی آرومی به در کوبید.

- جونمیون! عزیزم، می‌تونم بیام داخل؟

با صدایی که تن ملایمی داشت و به شدت محتاط بود، پرسید. این سوال، تبدیل به یک روتین عادی در زندگیشون شده بود. روتینی که هربار با انجام دادنش، دردی تیز و عمیق در قلبشون پدیدار می‌شد.

پس از چند ثانیه، صدای جونمیون رو در پیش‌زمینه‌ی صدای آب شنید.
- بیا!

در طی مسیر کوتاهی که به سمت جونمیون ایستاده در زیر دوش قدم برمی‌داشت، لباس زیرش رو هم به درک واصل کرد و حالا برهنه، کنار جونمیون ایستاد. آب گرم، با شدت به صورت و بدنش برخورد می‌کرد. اما جلوی سهون رو برای خیره نگاه کردن به چهره‌ی خیس و چشم‌های بسته‌ی همسرش نمی‌گرفت.

•⊱ Captain Oh 2 ⊰• (HunHo)Where stories live. Discover now