Ch. 39

189 53 19
                                    

کیسه‌های خریدش رو بر روی جزیره‌ی آشپزخونه رها کرد. بعد از پلی کردن پلی لیست مورد علاقه‌اش، گوشیش رو روی سنگ جزیره رها کرد و موهاش رو بالای سرش بست. درهای یخچال رو کامل باز کرد و مشغول چیدن مواد غذایی‌ای که خریده بود شد.

یک هفته از وقتی که کریس اون آپارتمان رو نشونش داده بود می‌گذشت و در این یک هفته، بعد از دیدن خانواده اش، و رسمی کردن نامزدیشون با حلقه هایی که دور انگشت هاشون سنگینی می کرد، کم کم درحال نقل مکان به اون آپارتمان بود. کریس اولین چیزی که به اونجا آورده بود، لوب و کاندوم بود و فلیکس بخاطر این کارش اسپنک‌هایی که دفعات قبلی دریافت کرده بود رو دو برابر به سرگرد پس داد. مرد تنها می خندید و می‌گفت حتی لمس دستش رو احساس نکرده و فلیکس با وجود اینکه می دونست کریس شوخی می‌کنه، بازهم باهاش قهر می‌کرد.

حالا فلیکس به عنوان یه آشپز، وظیفه‌ی خودش می‌دونست که یخچال رو مملوء از مواد غذایی بکنه. چراکه در این مدت تنها چیزی که در اون یخچال بزرگ پیدا می‌شد، آب معدنی بود و نمی‌دونست کریس بدون غذا چطوری تا الان زنده مونده.

تقریبا کارش با چیدن مواد غذایی‌ها تمام شده بود که جسم گرمی از پشت بهش چسبید. بوسه‌ای بر روی گردنش نشست و تنش در بین بازوهایی فشرده شد.

- آه که دلم برای عطر تنت تنگ شده بود.

فلیکس سیلی آرومی به دست های کریس زد.

- صد بار بهت گفتم عین جاسوسا این ور و اون ور نرو.

مرد دندون هاش رو به فاصله ی بین گردن و شونه ی فلیکس چسبوند و بعد از گزیدن اون نقطه، با صدایی گرفته لب زد.
- باشه.

و بعد از فلیکس جدا شد. به سمت یخچالی که حالا کاملا پر شده بود رفت و بطری آبی برداشت. فلیکس خیره به لباس فرم رسمی مرد، به جزیره تکیه داد و با ابرویی بالا رفته پرسید:

- کجا داری می‌ری؟

کریس بطری رو کنار گذاشت و دوباره به سمت پسرش قدم برداشت. بازوهای پوشیده شده توسط لباس فرم تیره رنگش رو دو طرفش بر روی لبه ی جزیره تکیه داد و روی صورتش خم شد. خیره به چشم های عسلیش لب زد:
- وزارت دفاع.

فلیکس هومی کرد.

- دیر میای؟

کریس چهره ی متفکری به خودش گرفت.

- شاید. اما شب آماده باش. برات یه سورپرایز دارم.

فلیکس مشغول صاف کردن یقه‌ی مرد شد.

- قراره راز زخم هاتو برام فاش کنی؟

مرد خندید. لب‌های پسرش رو بوسید.
- شاید.

و بعد عقب کشید. کلاه پارچه ایش رو روی موهای کوتاهش کشید و عقب عقب به سمت خروجی رفت.

- تا شب.

•⊱ Captain Oh 2 ⊰• (HunHo)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon