Ch. 22

225 61 61
                                    

ظهر بود. به سیف هوس رسیده بود. بسته‌های غذا در یک دستش و شوکر تیره رنگش درون جیب کتِ چرمش سنگینی می‌کردن. نفسی عمیق کشید. کمی بعد، در اتاق کوچک سیف هوس ایستاده بود. هنوز بوی سیگار در فضای اتاق حاکم بود و سر جونمیون بخاطرش گیج می‌رفت.

لبخندی خسته به لوهان زد و بسته‌های ناهار رو روی میز گذاشت. بدون اینکه به کریس‌ نگاهی بندازه، کتش رو از تنش در اورد و روی دسته‌ی مبل گذاشت. یقه‌ی لباسش رو بالاتر کشید و با کمک لوهان در غذاهارو باز کرد و روی میز چید.

ناهار در سکوتی سنگین خورده شد. کریس از پشت میز بلند شد و لباس فرمش رو برداشت و به حمام رفت.
لوهان هم با بستنی‌ای که جونمیون براش خریده بود، پشت به ستوان، روی تخت نشسته و مشغول خوردنش بود.

جونمیون سنگین نفس می‌کشید. امیدوار بود هرچه‌زودتر کریس از اونجا بره. دست لرزانش رو مشت کرد و ظرف‌های یکبار مصرف رو دور ریخت. لیوان ها و چاپستیک هارو در سینک ظرفشویی گذاشت و شیر آب و باز کرد. مشغول شستنشون بود که دستی از کنارش رد شد و به طرف لیوانی رفت.

جونمیون با شناختن اون دست، شوکه از جا پرید و مشت محکمی به سینه‌ی کریس کوبید. سرگرد که انتظار اون ضربه رو نداشت، قدمی به عقب برداشت و سینه‌ی دردمندش رو ماساژ داد. جونمیون با تنی لرزان و هول کرده، عقب کشید و روی پا چرخید. هرچند شوک چند لحظه پیش، حفظ تعادلش رو براش سخت می‌کرد. پاهاش بهم گیر کردن‌. قبل از اینکه زمین بخوره، در آغوشی محکم فرو رفت. آغوشی که گرم، بزرگ و امن بنظر می‌رسید. اما نگاه کردن به چهر‌ه‌ی اخم‌آلود کریس کافی بود تا تمام اتفاقات شب گذشته در سرش تکرار بشن.

سرگرد با چهره‌ای تیره و جدی، به آرومی لب زد:
- خیلی جرئت داری که دوباره پاتو گذاشتی اینجا.

جونمیون خودشو از آغوش محکم کریس بیرون کشید. دستش رو روی بازوش، جایی که بخاطر دست کریس در آتش می‌سوخت، کشید. با قدم‌هایی بلند، عقب رفت.

سرگرد اخمش رو حفظ کرد. بیخیال آبی که می‌خواست بخوره شد. نگاهشو از جونمیون گرفت و به سمت لوهان رفت. دستی به موهای پسرک کشید.

- من دارم میرم. شب نمیام‌.

لب‌های خیس شده از بستنی پسرک آویزون شدن. می‌دونست هرچی که بگه، تاثیری در تصمیم کریس نمی‌ذاره. پس فقط سرشو تکون داد و بیشتر از قبل در گوشه‌ی تخت جمع شد.

کریس آهی کشید و به طرف در رفت. قبل از اینکه از سیف هوس خارج بشه، نگاه تیرشو به جونمیونی که با چشم‌های لرزانش‌تعقیبش می‌کرد، داد. لب زد:

- تا فردا نمیام. و بعد از اون، دیگه نیازی نیست به اینجا بیای.
و رفت.

با رفتن کریس، نفس حبس شده درون سینه‌ی ستوان، خارج شد. دست لرزانش رو مشت کرد و روی صندلی نزدیکش نشست.

•⊱ Captain Oh 2 ⊰• (HunHo)Where stories live. Discover now