Ch. 37

152 45 8
                                    

- لعنت بهش.
زیر لب فحش داد و بانداژ دور بازوش رو محکم‌تر بست. از فشار زیاد روی زخمش دادی کشید. سرش رو به عقب فرستاد و به دیوار تکیه داد. نفس نفس می‌زد. سعی کرد تنفسش رو منظم بکنه. خیره به جنازه‌ی روبه‌روش که با چشم‌هایی باز به سقف خیره بود، بی‌سیمش رو از جلیقه‌ی ضد گلوله‌اش کند و بعد از روشن کردنش، لب زد:

- Mayday. Mayday

صدای خش خشی شنیده شد و بعد از اون صدای یک زن.

- درخواست کمکتون دریافت شد شاهین. نیروی کمکی در راهه.

کریس بی‌سیم رو دوباره به جلیقه‌اش چسبوند. بی‌سیم توی گوشش پاره شده بود و مجبور بود از اون جسم سیاه رنگ بزرگ استفاده کنه. صدای زن دوباره در محیط ساکت اطرافش پیچید.

- وضعیت علائم حیاتیتون چطوره؟

کریس به اسکرین دور مچش نگاهی انداخت. خون زیادی از دست نداده بود. اما تحرک زیاد و فشار سنگین کارهای اخیرش، وضعیت قلبش رو تغییر داده بود و اصلا خوب نبود.

- نیروی کمکی داروی قلب همراهشه؟

زن برای لحظه‌ای مکث کرد. صدای کریس درد رو نشون می‌داد.

- همراهشه. مثل همیشه.

کریس نفس عمیقی کشید. سری از روی آسودگی تکون داد. دستش رو به جیبش کشید تا از بودن چیزی که این همه راه تا اینجا بخاطرش اومده بود، اطمینان حاصل کنه. سر جاش بود. کلتش رو به دست گرفت و خشاب عوض کرد. چاقوش رو از کنارش برداشت و دوباره داخل پوتینش فروش کرد.

با صدای قدم‌های سریعی که به سمت در فلزی می‌اومد، کلت رو به دست گرفت و به سمت در نشونه رفت. آماده‌ شلیک بود. در به شدت باز شد. شاهین با شناختن فرد ایستاده در چهارچوب در، کلتش رو پایین آورد و دوباره به دیوار تکیه زد. مرد با قدم هایی سریع که شبیه به دویدن بودن، بی توجه به خونی که زیر پوتین هاش رو رنگین می‌کرد، به طرف کریس اومد. جلوش زانو زد و بدون اینکه چیزی بپرسه، قرصی رو از داخل کاور پلاستیکی داخل جیبش بیرون آورد و به داخل دهان کریس انداخت. نگاهی سریع به بازوی کریس انداخت. با دیدن مقدار خونی که بانداژ سفید رو قرمز کرده بود، حدس می‌زد گلوله از گوشتش رد شده باشه.

- می‌تونی بلند شی؟

کریس سری به تایید تکون داد. کلتش رو کنار رونش قرار داد و بند چرمی رو محکم کرد. با تکیه به جسم مرد، بلند شد.

- لعنت بهت. چطوری انقدر سنگین شدی.

کریس به مرد موطلایی خندید.

- یه دوست پسر آشپز دارم.

مرد نگاه متعجبی به دوست قدیمیش انداخت.

- تو دوست پسر داری؟ اونم یه آشپز؟

کریس نفس عمیقی کشید: داستانش طولانیه.

•⊱ Captain Oh 2 ⊰• (HunHo)Where stories live. Discover now