Ch. 15

277 38 70
                                    

یک شنبه - ساعت 6 عصر (روز مهمانی)

صدای نفس های آروم و بدون نگرانیش روی اعصاب وزیر جانگ بود. نمیتونست آرامش این مرد رو تحمل کنه. و نمی‌دونست باید الان واقعا چیکار کنه. همه چیز خیلی ناگهانی از دستش در رفته بود. سرتیپ لی بعد از ناهار به اتاقش اومده بود و در باره ی کریس ازش سوال می‌پرسید. خبر این که کریس لوهان رو از سیف هوس خارج کرده و به منزل شخصی برده و بعد هم ناگهانی خارجش کرده، اصلا خوشایند سرتیپ نبود.

گرچند ییشینگ تلاش کرده بود چیزی جایی درز نکنه، اما مرد مقابلش سرتیپ لی بود. آدمی که همه جا چشم و گوش داشت. حالا سرتیپ انگار که مدت ها دنبال بهانه ای برای راه انداختن جنگ باشه، این موضوع رو رو هوا قاپیده بود و ییشینگ مجبور بود باهاش همراهی کنه تا موقعیت خودش به خطر نیوفته. اگر به خطر می افتاد، نمیتونست از عزیزانش محافظت کنه. ایستادگی در مقابل سرتیپ لی، الان کار عاقلانه ای نبود. و خواست سرتیپ خیلی واضح و روشن بود؛

"نیروی شاهین ما نیروی فوق العاده ایه و در این شکی ندارم. اما بیشتر از مهارت، ما به وفاداری نیاز داریم. به نظرم شاهین کوچک ما باید کمی در این مورد ادب بشه و درس جدیدی یاد بگیره. اون وزیر نیست. یه نیروی امنیتی کوچکه و ظاهرا اینو نمیدونه. پس من باید کمکش کنم اینو بفهمه"

و حالا، ییشینگ، سرتیپ لی و دوتا تا بادیگارد در یک ماشین، و چهار نظامی دیگه در ماشین عقبی به سمت سیف هوس میرفتن. کریس باید ادب میشد. و ییشینگ نمیتونست هیچ کاری برای پسر عزیزش بکنه و نجاتش بده. تنها دعا می‌کرد سرتیپ نخواد به شایعه ی دلبستگی شاهین و ققنوس اهمیت بده. که اگر میداد... ییشینگ واقعا نمی‌دونست چه کاری درسته.

نیازی به در زدن نبود. سرتیپ کلید هر دو در رو داشت. و زمانی که در دوم باز شده بود و اول ییشینگ و بعد سرتیپ آروم وارد اتاق شدن، کریس فهمید دیگه نمیتونه از فاجعه فرار کنه. و این فرضیه با لبخند کریه اون مرد ثابت شد:

- خیلی دلم میخواست سوژه ی ققنوس رو از نزدیک ببینم. خوشبختانه یا متاسفانه نیروی شاهین ما این افتخار رو نصیب من کرد.

کریس نگاهی عصبی به سرتیپ لی و مردهای پشت سرش انداخت. باید ساکت میموند. باید ساکت میموند و کریس این رو به خوبی میدونست. لوهان پشت سرش پناه گرفته بود و با بدنی لرزان به مردهای قوی هیکلی که وارد سیف هوس شده بودند، نگاه میکرد. ترسیده بود. و کریس از این موضوع متنفر.

یکی از مردها، به سمت لوهان رفت، و با کشیدن بازوش، از پشت کریس بیرون کشیدش. تقلا میکرد تا بازوش رو از مشت محکم مرد بیرون بکشه، ولی فقط باعث میشد اون فشار بیشتر بشه. به کریس نگاه کرد. سرگرد عصبی به نظر می رسید. و لوهان میدونست کریس حتی اگر میخواست هم نمیتونست در اون لحظه کاری بکنه. پس آروم گرفت.

•⊱ Captain Oh 2 ⊰• (HunHo)Where stories live. Discover now