Ch. 42

175 54 31
                                    

نگاه کوتاهی به ساختمون روبه‌روش انداخت. قدم‌های بی‌صداش رو به سمت در ساختمون هدایت کرد. با سری پایین افتاده تعداد قدم‌هاشو شمرد. جلوی در توقف کرد. کلیدی که مدتی میشد در گوشه‌ی کتش جا خوش کرده بود رو درآورد و در رو باز کرد. از راهروی تاریک گذشت. قدم هاشو شمرد. درست در 10 قدمی کمدی قدیمی ایستاد. سرش رو بالا آورد. فشار محکمی به کناره‌ی کمد وارد کرد و بعد از دری که از پشت کمد پدیدار شد، وارد سیف هوس شد.

- دیر کردی.
مرد پوزخند زد.

- امیدوارم حرف‌هات ارزش کنسل کردن قرارم با نامزدم رو داشته باشن.

با صدایی یکنخواخت لب زد و روی تنها مبل خالی سیف هوس نشست. درست روبه‌روی دوست و برادر قدیمیش. نیکولاس نفسی عمیق کشید. دست هاشو با اضطراب بهم می کشید.

- راجب نامزدت...

- نامزدم چی؟

نیکولاس آب دهانش رو بلعید. نگاهش رو از چشم‌های ساکن و تیره رنگ کریس گرفت.

- نامزدت برای سرتیپ لی کار می‌کنه. تمام این مدت به عنوان جاسوس کنارت قرار گرفته بود و تک تک حرکاتت رو به سرتیپ لی گزارش می‌داده. کریس... نامزدت اون آدمی که تو فکر می‌کنی نیست.

- براش مدرک داری؟

- آره.

و سکوت بود که از سوی کریس دریافت کرد. نیکولاس زبونش رو روی لب‌هاش کشید. احساس می‌کرد گلوش خشک شده. دروغ نبود اگر می‌گفت از واکنش کریس می‌ترسید. نیکولاس به خوبی اون مرد و قاتل درونش رو می‌شناخت. بعید نبود اگر از سر عصبانیت، حتی اونو زیر لگد بگیره و نیمه جان به بیمارستان بفرسته. از نیکول ناراحت بود که مجبورش کرده بود تنهایی با کریس و بیان این حقیقت مواجه بشه.

کریس در سکوت، با نگاهی که به سختی می‌شد خوندش، دستش رو داخل جیب کتش برد و جعبه‌ی سیگارش که کادویی از سمت فلیکسش بود رو بیرون کشید. رول سفید رنگ بین لب‌هاش قرار گرفت و آتش گرفت. چهره‌ی مرد پشت دود خاکستری سیگار پنهان شد.

- می‌دونم.

و تنها کلمه‌ای که از بین لب‌های مرد خارج شد، "می‌دونم" بود. کلمه‌ای که عرق سرد خشک شده‌ی پیشانی نیکولاس رو دوباره به راه انداخت.

- چـ.... چی؟

سرهنگ به پشتی مبل تکیه داد. پوک عمیقی به سیگارش زد و پاش رو روی پای دیگرش انداخت. با لبخندی که با نگاه ساکن و جدیش در تضاد بود، تکرار کرد.

- می‌دونم. به خوبی می‌دونم فلیکس کیه و برای کی کار می‌کنه. از همون روز اول، به حضور ناگهانیش توی زندگیم شک کرده بودم که بجای رد کردنش، به قرار گذاشتن باهاش ادامه دادم. همچنین، می‌دونم پدرش کیه و پدر من چه بلایی سرش آورده. تنها چیزی که نمی‌دونم، دلیل ادامه دادن این کارشه. نمی‌دونم سرتیپ ازش چی داره که فلیکس رو تونسته تا الان توی دستاش نگه داره.

•⊱ Captain Oh 2 ⊰• (HunHo)Where stories live. Discover now