Part7 دیدارِ غیره منتظره

582 119 23
                                    

نگاهش رنگ عجیبی داشت؛ شاید هر ادمی جز قاتل روانی بود فکر میکردم دلباخته ام شده.
+ قراره به بودنم عادت کنی تهیونگ؛ تو مال منی!

همونجور که انگشت های دست هامون به هم گره خورده بود محکم به سمت تخت هولش دادم و همین باعث شد کامل ازم جدا بشه و رو تخت بیفته.
+ خوبه بازرس؛ مقاومت کن!

نگاهمو به عضوش که هنوزم از شلوار بیرون بود دادم و با تحقییر سرتاپاشو برانداز کردم.
+ خودتو راست و ریست کن یالا آشغال.

دست هاشو به علامت تسلیم همونجور که با دستبند تزیین شده بودن بالا گرفتن و چند لحظه بعد کامل عضو برجسته اش رو داخل کرد.

خنده های روانیش دوباره بلند شد.
+ میدونستی غیر مستقیم به دیکم دست زدی؟!

زبونش رو کوتاه به حالت لاس زدن بیرون انداخت هوا رو به داخل دهنش بلعید.
عین یه حیوون رفتار میکرد. اولین سوژه ای نبود که رفتارای بیمارگونه ازش میدیدم اما میتونم اعتراف کنم از همشون روانی تر بوده...

یه دستمال از داخل جیب پشتی شلوارم درآوردم و مشغول پاک کردن دستهام شد. در همون حین که دست هامو پاک میکردم نگاهشو به دست هام قفل کرده بود.
+ چرا پاکش میکنی؟؟؟

نگاهش بی حس رو دستم بود و این حرف رو زده بود.
میتونستم نگاه ناباور و ماتشو به راحتی حس کنم.
نگاهشو از رو دست هام برداشت و به صورتم خیره شد.
+گفتم چرا پاکشششش کردی؟

از تغییر حالتش جا خوردم؛ میدونستم ثبات رفتاری نداره و چند قطبیه اما نمیدونستم در این حد باشه...
دستمال رو تو جیبم جا دادم و دستمو به نشونه دعوتش برای اروم موندن بالا گرفتم.
_ اروم بگیر...

نفس هاش به خس خس افتاده بود و خبر از حرص و عصبانیتی که داخلش شعله ور شده بود میداد.
+ چراااااا چراااا چرااااااااااااااا

حرف آخرش با داد و جیغ همراه بود؛ میتونستم ملتهب و قرمز شدن دور چشم و گوشهاشو به راحتی ببینم.

سریع از رو تخت بلند شد و سمتم دویید و دست هاشو همونجور که دستبند بهش متصل بود رو دور گردنم حلقه کرد.

با حمله یهوییش کاری کرد که کامل به دیوار پشت سرم بچسبم. حلقه دست هاش بدون هیچ رحمی دور گلوم تنگ و تنگتر میشد.
_ کثافت

نیشخند واصحی رو همونجور که تو چشم هام خیره بود رو لبهاش آشکار شد.
+ آره من کثافتم؛ برای همون دستتو پاک کردی هاه؟
_ جرمتو سنگین تر نکن
+ خفه شو خفه شوووووووووو

با صدای تقه در نگاه یونگی به سمت دره سلول کشیده شد. سه تا بازرس با اسلحه هایی که به سمتش نشونه گرفته بودن بهش فهمونده بودن که اروم بگیره.

تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now