Part28 اگه تورو نمیدیدم

478 116 25
                                    

به حالت دست به سینه دستهامو دراوردم و لب زدم:
_ میشنوم...
$ یونگی مهره سوخته به حساب میاد بعد از دستگیری؛ یکی میخواد از زمین بازی بیرون بندازتش!!!

شنیدنش برام کافی بود تا ناخواسته دندونهام رو روی هم فشار بدم و همزمان دستهام که به حالت دست به سینه قرار داشت رو بازوهام رو با فشار انگشتهای کشیده ام اسیر کنم...
$ تهیونگ خوبی؟
_ دوباره بگو چی؟
$ عام... انگار یونگی یه مهره سوخته به حساب میاد!
پای راستم رو روی زمین به ریتم دراوردم و در تلاش بود و نگرانی و عصبانیت ام رو یه جورایی مخفی نگه دارم.

اما انگار با تمام کنترلی که سعی داشتم تو رفتارم پدید بیارم موفق نبودم...
$ انگار عصبانی ای.
_ نیستم!!!
$ تهیونگ هر کی نشناستت من خوب درباره ات میدونم.
_ الان نمیخوام چیزی بشنوم.
$ داری زیادی بزرگش میکنی فقط لازمه مثل پرونده های دیگه حلش کنی.
_ میدونم ... میدونم

من میدونستم این پرونده با تمام خطراتش این احتمال هم براش به وجود میومد. چرا باید از کسی خوشم بیاد که زندگیش به تاره مو بسته اس؟!
دست هام رو از روی بازوهام رها کردم و روی صورتم با کلافگی ای که نه چندان پنهون نبود دست کشیدم.
با صدای باز شدن دره یخچال نگاهمو به سمت آشپزخونه دادم؛ اونقدر ذهنم تو این تایم کم آشفته شده بود که متوجه حرکت کردن گیویونگ سمت آشپزخونه نشدم.
نگاهمو بهش دقیق کردم. تو این مدت کوتاه تغییر کرده بود؛ لاغرتر و ارومتر. یادمه برای کار و مشغله ی هردومون هیچوقت ارامش تو این خونه حکمفرما نبود.

شایدم بخاطره خودم بود؛ احساسی که به گیویونگ داشتم بیشتر وابستگی و علاقه ظاهری و شخصیت بود و از قسمت منطقم وارد عمل میشدم.
ولی حالا چی؟؟؟
شدم یه ادم روانی که برای امن نگه داشتن مین یونگی قاتل حاضره به عرکس و هرچیزی پشت کنه...
این حس من از علاقه فراتره؛ این حس منطق رو پشت سرش جا گذاشته و برای تپش قلبش وارد عمل شده.
$ بیا اینو بخور آروم شی‌.

نگاهمو از ناکجا که به خاطر رشته افکار سنگینم زل زده بودم به گیویونگی که روبه روم ایستاده بود و لیوان آب رو جلو گرفت دادم.
$ نمیخوای بگیریش؟
تشکر کوتاهی کردم و لیوان اب رو از دستش گرفتن و بین دوتا دستم شروع به جابجا کردن و بازی بین دستام کردم.
$ تهیونگ
_ هوم؟
$ جای فکر یکم آب بخور ارومت میکنه

نمیتونستم این واقعیت رو کنار بزارم که کوچیکترین رفتارام رو میدونست و به قول معروف رگ خوابم دستش بود. مطمئنم اگه رابطمون به طول می انجامید ممکن بود ازدواج کنیم.
ولی چه از این بهتر دقیقا هم رو کامل میکردیم. چه جنسی و چه شغلی و چه طبقاتی...
اگه فقط ازش جدا نمیشدم...
با یاد اومدن چهره یونگی تو ذهنم قلبم ناخواسته به طور نامنظم شروع به زدن کرد...
نه اگه یونگی رو نمیدیدم...

تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now