Part25 اوردوز

489 119 29
                                    

دوباره دستمو رو موهاش کشیدم تا نزدیکی گونه اش دستمو لغزوندم.
نگاهش رو من قفل بود حتی پلک‌ هم نمیزد.
+ تو چی...
_ من چی؟
+ تو هم... دوستم داری؟

حرفش کاری کردم برای یه لحظه دستپاچه بشم. چه جوابی میتونستم بهش بدم. مطمئنم به خاطر اون قرص لعنتی داره هذیون میگه...
اگه غیر اینم باشه اون یه روانیه پس این حرفا...
همونجور مه تو ذهنم درحال گشتن یه جواب برای این سوالش بودم دوباره به حرف اومد:
+ منو دوست داری مگه نه؟
دستمو محکم تا حدی که بهش اسیبی نزنه کشیدم تا از دستش رها بشه.
_ اروم بگیر.

بدون اینکه منتظر واکنش و عکس العملی از طرفش باشم سمتش خم شدم و نگاه جدیمو به چشم هاش دادم.
_ مین یونگی؛ انقدر نقش بازی نکن تو از دوست داشتن چه کوفتی حالیته.
+ سردمه...
_ چی؟
نگاهمو از چشمهاش به لبهای نیمه بازش دوختم. سفیدی خاصی داشت از گوشه دهنش ترشح میشد. این نشونه خوبی نبود؛ داشت اوردوز میکرد

مچ دستشو گرفتم و تویه حرکت کاری کردم که روی تخت بشینه. اصلا باهام توی نشستن همکاری نمیکرد اگه ولش میکردم بی برو برگشت عین یه جسم مرده رو تخت میفتاد.
با دست چپم سیلی محکمی تو گوشش زدم و نگاهمو به جاجای صورتش چرخوندم.
_ منو ببین یونگی
اون ماده سفید هر لحظه بیشتر از دهنش خارج میکرد.
_ لعنتی لعنتی لعنتییییی...

سریع بالا تنشو روی دوشم انداختم و سمت سرویس راهمو کج کردم.
باید یه کاری میکردم اوردوز نکنه... باید جلوی این فاجعه ی لعنتی رو میگرفتم. داخل قسمت شیشه ای حموم نشوندمش و بی معطلی دوش آبسرد رو باز کرد و رو تنش گرفتم. نیاز داشت یه شوک بهش وارد شه حتی شده باشه به این شکل دردناک.
داخل قسمت شیشه ای حموم رفتم و دستمو همزمان با اب ریختن به صورت و بدنش رو موهاش کشیدم.
_ چشمای لعنتیتو باز کن یونگی.
__________________________________________

__________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

شکل و فضای ظاهری سرویس بهداشتی

___________________________________________

آب رو از قسمت بدنش و صورتش به سمت موهاش حرکت دادم و همزمان سیلی های نسبتا محکمم رو توی گوشش پیاده میکرد. این ترس احمقانه چیه که به جونم افتاده. اگه میمرد هیچ خلاف و نمره منفی ای تو پرونده ام ثبت نمیشد. حتی کسی منو مواخذه نمیکرد بلاعکس بابتش ممکن بود بهم تشویقی بدن.
اما این دلهره و ترس برای این چیزهای مزخرف نبود.

تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now