Part46 گرگ گرسنه

424 78 20
                                    

به چشمهام خیره شد.
+ صدام کن!


🔞ادامه صحنه های🔞

نمیتونستم به هیچی فکر کنم. تو این موقعیت تنها چیزی که حواسمو سمتش میداد نفس های داغ این لعنتی روی دیکم بود.
_ عاه... میکشمت
زبونشو باره دیگه دیوانه وار روی سطح دیکم کشید و برجستگی پایین دیکم رو با دست چپش پین کرد و اروم بالا پایینش کردم.
+ گفتم صدام کن تهیونگ.
_ برو‌...بمیر
خنده کوتاه هیستیریکشو بعد حرفم به طور واضح میتونستم بشنوم. گلوم از حرارتی که تو بدنم پخش سده بود خشک بود. آب دهنم رو کوتاه بلعیدم.
چرا هیچکاری نمیکرد؟!
این اصلا نشونه خوبی نبود؛ حدااقل نه برای الان...

با تردید و اکراه سرم رو بالا آوردم. با دیدن صحنه روبه روم تعجب بار دیگه تو چهره ام ظهور کرد.
شلوار و باکسرش رو کامل از تنش خارج کرده بود و روی شکمم جوریکه بوتش روی دیکم تاچ بشه نشسته بود.
کامل روی بدنم ننشسته بود تا سنگینیش رو حس کنم برای همون حضورشو تو این پوزیشن نتونستم بفهمم...
باره دیگه آب دهنم رو بلعیدم و دستمو برای باز کردن دستم از هم با فشار فاصله دادم. این تقلاهای الکی و بیهوده ام فقط به زخم و کبود شدن مچ دستم ختم میشد.
+ صدام کن تهی...
_ تن لشت رو از روم بلند کن حرومزاده
+ اوه چه خشن
زبونش رو بیرون اورد و با خم کردن سرش روی ناحیه شکمم از بالا ناف تا قفسه سینه ام رو نشونه گرفت.

با حس هر خیسی و گرمی زبونش روی بدنم تکون ریزی میخوردم و نفسم رو صدادار بیرون میدادم.
+ بدنت مثل هقبل خواستنیه رئیس کیم.
_ عاه... میدونی داری ... عاه ...چه غلطی میکنی؟
+ دارم مزه معشوقم رو میچشم!!!
مثل گرگ گرسنه ای که میزبانش رو تو تله انداخته باشه رفتار میکرد. حتی خرف آخرش داشت همین موضوع رو تایید میکرد. نمیشد حتی اون رو حیوون دونست. این آدم پست تر از هر موجود زنده ایه.
با تکون دادن بوتش روی دیک برجسته نفسم رو صدادار بیرون دادم و دندون هام رو روی هم فشار دادم.
+ نمیخوایش؟
_ تمومش کن!!!
دیت چپش رو به پشت سرش حرکت داد و بدنه دیکم رو بین دست هاش گرفت و یکم باهاش بازی کرد.
_ فاک... عاههه
+ عاها؟ این سایدت خیلی شیرینه تهی!

با فشار کلاهک دیکم به حفره اش که با دستش به سمتش هدایت داد اخمهام تو هم رفت و پایین تنه ام رو با حرص و داغی به سمت بوتش کشوندم. همین کافی بود با فشار بیش از حدی که با حرکت پایین تنه ام باعثش بودم نیمی از دیکم وارد حفره تنگش بشه.
+ عاییییییی
_ خفشو هیشششش
غریزه ام داشت منطق و عقلم رو خاموش میکرد.
نگاهم رو به بدن سفیدش دادم و محکم شروع به عقب حلو کردن دیکم داخل حفره تنگش کردم. بدنش بیش از حد ظریف و سفید بود. چطور یه مجرم مثل اون چنین بدن بی آلایشی رو داره؟!
سرعت تلمبه هام رو دوچندان کردن و سرم رو جلو بردم و زبونم رو روی نیپل چپش به بازی گرفتم.

حرکت زبونم روی نیپلش کافی بود ناله اش بدتر از قبل بیرون بیاد‌.
+ عاییییی... چرا عاه عاهههه؟
سوالش کاری کرد تا نگاه هورنی و سوالیم رو همزمان که داخلش میکوبیدم بهش بدم.
_ چی چرا؟
+ عاییییی... چرا صدام... عاهخ نمیکنی؟
_ بازم کن تا صدات کنم هرزه!!!
انتظار داشتم با خطاب کردنش از جنس هرزه از این حالتی که توشیم بگذره؛ اما برخلاف تصورم کمرشو بیشتر قوس داد و خودش رو روم بالا پایین کرد.
+ باید... عاه عاهههه... بعدش صدا کنی!
_ عاه فاک؛ قبوله!!!
با حرکت دستش به سمت دست های زیره کمرم نگاهمو به چهره اش دادم.

نگاه خمار و مستش اینطور کرده بودتش. مطمئنم اگه تو حال هوشیاری بود دستام رو به هیچ عنوان باز نمیکرد.
میتونستم صدای کلید کوچیکی که روی قفل دستبند قرار گرفت و باز شد رو بشنوم.
با باز شدن دستم سریع دستهام رو جلو کشیدم و گلوش رو محکم فشار دادو کاری کردم که کامل روش خیمه بزنم و جامون تو همون موقعیتی که دیکم داخل حفره اش بود عوض بشه...
+ عاققققق...
_ حرومزاده!
با یاد آوردن قولی که دادم فشار دستم رو از روی گلوش کم کردم و با اکراه لب زدم:
_ یونگی!!!
همین حرفم کافی بود تا با چشم های اشکی که به خاطره خفگی چندثانیه پیش بع این روز دراومده بود بهم زل بزنه.

این چشمها چرا حس خوشحالی و ناراحتی رو همزمان بهم القا میکنن!!!
+ دوباره!
_ یونگی
دستاشو دور گردنم حرکت داد و نگاهش رو به پایین تنمون سوق داد.
+ از کامت پرم کن تهی!!!
صداش بدتر از قبل گرمم کرد. باید فرار میکردم. باید بدون اینکه به حرفاش و رفتارش اهمیت بدم از این ماشین لعنتی بیرون میومدم.
+ فاک می تهیونگ
دستمو روی گلوش محکم تاچ کردم و شروع به تاچلمبه زدن مکرر کردم. اونقدر اینکارو‌کردم تا کامم رو تو حفره اش خالی کنم...

🔞پایان صحنه های🔞

نفس هردومون نامنظم شنیده میشد.
چرا تو این موقعیت فاکی دستام از روی گلوش روی صورت و موهاش تغییر جهت داده بود؟!
آب دهنم رو سراسیمه قورت دادم و نگاهم رو به چهره اش کج کردم. برخلاف من اون نگاهش به هرجایی بود جز من...
_ زهرتو ریختی؟ حالا بزار برم...
+ ...
_ با توام
چند لحظه منظر جوابی از طرفش شدم. اما فقط سکوت نصیبم میشد...
از روش خودم رو بلند کردم و بدون اینکه اجازه بدم دردش نگیره عضوم رو ازش خارج کردم و شلوارمو مرتب کردم. دستم رو سمت دستگیره در بردم و خطاب به راننده جلویی به حرف اومدم:
_ نگه دار
... جناب مین؟

طرف صحبتش یونگی بود. همزمان که صداش کرده بود از آیینه بالا سرش بهش نگاه کرد. نگاهم رو از اون مادر به خطا به یونگی دادم. داشت اخرین دکمه پیراهنش رو میبست.
+ منو عصبی نکن تهیونگ
_ این دره فاکی رو باز کننننن...
حرف آخرم تا حدی با داد بود. اینکه من رو دزدیده رو کنار بزاریم ؛ بهم تعرض کرده رو نمیتونم بگذرم.
بدنم حس مور مور شدن داره...
با بیرون کشیدن اسلحه ام از روی کمریم توسط آدم عجیب روبه روم چشم هام تا حد زیادی گرد شد...
+ تو دیگه مال منی
__________________________________________

این هم پارت جدید از فیک (تاوان اسارت)☺️❤️🐾
خواستم ASD رو بنویسم اما نوستن این برای نخوابیدن ذوقتون تو اولیت کاری بود.😁
با نظر و ووتهاون بهم انرژی نوستن بدین.🥺🥺🥺
خاطرتون رو خیلی میخوام.🥰
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now