فکر کردن به اینکه الان جلوی یک جانی نشستم، منو کلافه میکنه. چطور میتونه انقدر بی رحم باشه؟!
اون باید تاوان و تقاص اشتباهاتشو بده...
_____________________________________________________
کیم تهیونگ بازرس وظیفه شناس پلیسی هست که هیچوقت پرونده هاش با...
انگار... انگار دارن معامله میشن... چرا ناراحتم؟... صدای تو سرم بدتر شد بدتر از قبل... + کاش جای تو بودم دختر
تمام فکرهای تو سرم عین یک فیلم قدیمی سیاه و سفید که روی پرده سینما قرار داشت؛ در رفت امد بود. مثل کشتی گمشده ای که خیلی وقته داخل مه و طوفان شبانه گم شده و حالا دوباره به نزد ساحل خود برگشته. نفسم به شمارش افتاده بود. باور کردنی نبود. نمیتونستم فکرای تو سرم رو باور کنم. اما حس داخل قلبم داشت تمام منطقم رو دور مینداخت. این حس زیادی برام غیر قابل درک بود نمیتونم عاشق یه قاتل باشم؛ نمیتونم با دونستن اینکه اون کی هست باز هم بخوامش... با صدای تقه کوتاهی که از در ورودی عمارت بلند شد سرم رو بالا گرفتم و به یونگی ای که با فاصله چشمگیری روبه روم ایستاده بود زل زدم... + چرا نخوابیدی؟ ___________________________________________
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
تیپ و استایل یونگی در همون زمان
__________________________________________
لباس هاش مثل همیشه نبود!!! خبری از کروات و تشکیلات مافیایی که به خودش اویزون میکرد نبود... این ظاهر معمولی زیادی برام غیر معمولی بود! لحنش سرد اما نگران بود. عصبانیت تو نکاهش مشهود بود. رد نگاهش رو دنبال کردم ومتوجه دفترچه قرمز رها سده روی زمین افتادم. آب دهنم رو سراسیمه قورت دادم و با چشمهایی که از این همه خاطره ناخواسته به قرمزی نشسته بود بهش زل زدم. _ یونگی!!!
***********************
(از زبان یونگی)
این چشم ها و این نگاه ها اصلا شباهت به تهیونگی که این چند وقت میشناختم نداشت. نگاهم به رنگ تضادی که در دل شب خودنمایی میکرد کشیده شد. دفترچه قرمز... این دفترچه منه؛ اینجا چیکار میکنه؟! ج
وابش رو خوب میدونستم؛ میدونستم برای جاسوسی و گرفتن یه اطلاعات کوچیکی ازم افتاده به جون وسایلم و حالا این دفترچه لعنتی رو خونده. آب دهنم رو سراسیمه قورت دادم و زبونم رو روی لب پایینم کشیدم و خیس کردم. بدون اینکه به صدا زدنم توسطش اهمیت بدم لب زدم: + بدش من!!! انگار حرفم براش گنگ بود؛ نزدیکتر شدم و دستم رو همونجور که بالاسرش ایستاده بودم سمتش دراز کردم. + گفتم بدش به من انگار دوزاریش تازه افتاده بود. تنها ریکشنی که نسبت به درخواستم داد یه پوزخند تلخ روی لبهاش بود. + چه مرگته؟ _ چه مرگمه آره؟!