Part40 پیغام

346 83 34
                                    

چند قدم عقب رفتم و به شاهکاری که ساخته بودم خیره شدم. لبخند تلخی به آرامشی که این دخترک الان نصیبش بود انداختم.
+ با آرامش بخواب

**********************

(از زبان تهیونگ)

مدتی از جمع اوری اطلاعات بدست اومده اون قاتل سریالی گذشته بود. برام عجیب بود با همه اون قتلها خیلی ازادانه و بدون هیچ ترسی در ملع عام ظاهر میشه.
پشت میزم نشسته بودم و داشتم اولین پرونده ای که نامجون از اون قاتل برام آورده بود نگاه میکردم.
حس اینکه همه قتل ها رو یه آدم سی ساله ای مثل این آدم انجام داده باشه واقعا قابل هضم نیست...
مقتول جدیدب دقیقا برای دیروز پیدا شده بود. جوری روی فاز نور کنار اتوبان تکیه داده شده بود که هرکسی هیچ اطلاعی درباره این پرونده نداشت فکر میکرد یک خودکشی ساده بوده.
نگاهم رو به تنها عکس قدیمی ای که از مظنون یونگی تو پرونده ثبت شده بود دادم. انگشت اشاره ام رو به حالت رفت و برگشت روی عکس کشیدم.
_ چرا اذیت میشم با دیدنت؟!
با باز شدن یهویی دره اتاقم نفسمو کلافه بیرون دادم و ناخواسته پرونده روبه روم رو بستم.
_ قبل اومدن باید در میزدی سربازرس!
- معذرت میخوام قربان ولی خبر جدیدی رسیده!!!
___________________________________________

_ قبل اومدن باید در میزدی سربازرس!- معذرت میخوام قربان ولی خبر جدیدی رسیده!!!___________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تیپ و استایل نامجون در همون زمان

___________________________________________

با حرف نامجون نگاهم ار حالت شوک با خنثی ترین حالت ممکن تغییر کرد. خبر جدید؟!
_ میشنوم سربازرس
& دوباره قتل جدیدی صورت گرفته.
این همه قتل پشت هم اون هم جوریکه هیچ جوره نتونی مدرکی علیه اش پیدا کنی آزاردهنده اس. یا اون لعنتی کارش رو خوب بلده؛ یا من زیاد کندم برای به دام انداختنش.
_ همون پرونده؟
& باید بریم چک‌ کنیم قربان
دست چپم رو بالا اوردم و خیلی سریع نگاهم رو به زمانی که رو ساعت‌ مچیم نشون میداد دادم.
_ تا پنج دقیقه دیگه آماده باش!
احترام کوتاهی گذاشت و سریع از اتاق خارج شد.

طولی نکشید که کت بلندم رو تن کردم و سوار ماشین شدم. جلو سره ماشین ما دوتا ماشین پلیس جنایی دیگه با آژیر های مخصوصشون که روشن کرده بودند و میخواستن راه رو باز کنن حرکت کردن.
چند دقیقه ای تو راه مسیر مربوطه بودیم که با حرف های رادیوی روشن تو ماشین دندون هام رو روی هم فشردم.
(به اخبار تازه ای که له دستمان رسیده توجه فرمایید. قاتل سریالی معروف باز هم جان یکی از عزیزان مارا گرفت...)
بدون اینکه فکر اضافی کنم رادیو رو خاموش کردم و نگاهم رو به نامجون که مشغول رانندگی به مسبر مربوطه بود دادم.
_ این لعنتی چجوری خبر به دستش رسیده؟
& حدسش سخت نیست قربان!
چشم هام رو برای تنها حدسی که میتونستم بزنم رو هم فشار دادم و زیر لب زمزمه کردم:
_ خبرنگار پارک؟
& بله رئیس کیم

تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now