فکر کردن به اینکه الان جلوی یک جانی نشستم، منو کلافه میکنه. چطور میتونه انقدر بی رحم باشه؟!
اون باید تاوان و تقاص اشتباهاتشو بده...
_____________________________________________________
کیم تهیونگ بازرس وظیفه شناس پلیسی هست که هیچوقت پرونده هاش با...
فرقم این بود که اونو صاحب خودم میدونستم و براش دم تکون میدادم!!! چند قدم دیگه عقب رفتم و کامل از چهار چوب در خارج شدم. + خداحافظ تهی
دو هفته بعد
با صدای آلارم زنگ گوشیم اخمهام تو هم رفت و همونجور که بین خواب و بیداری بودم به سمت گوشیم که کنار عسلی کنار تخت قرار داشت چرخیدم و خاموشش کردم. + فاک... میخوام بخوابم.
تو همون حالت که چشم هام بسته بود از رو تخت بلند شدم و به خاطره روشنی هوا چشم هامو باز کردم. نگاهمو کم کم به فضای اتاقم دقیق کردم. این اتاق برام زیادی بود... اما همیشه به لطف اون آدم تو بهترین شرایط قرار میگرفتم. __________________________________________
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
فضای داخلی و دیزاین اتاق یونگی
___________________________________________
تو این چند وقت که از زندان بیرون اومده بودم؛ تمام فکر و ذکرم پیش تهیونگ بود. فکر اینکه به دنبال اسیر کردنمه و میخواد سزای کارامو بدم دلمو میشکونه... میگن عشق بیرحمانه اس؛ چون بدون فکر و عقل به سمتش کشیده میشی. و الان این عشق دامان من رو گرفته...
تو این فاصله که به کمک جین تونسته بودم از زندان خارج بشم؛ تمام پرونده هایی که ضد من بود بسته شد. این شگرد جین بود؛ به راحتی مثل کرم خاکی که تو خاک نفوذ میکنه و هر چی میلشه رو جذب میکنه کارشو انجام داد... تمام پرونده ها بسته سد به غیر از یک پرونده!!! به جز پرونده ای به اسم پرونده هانا. مطمئنم یه مدرک محکمی وجود داره که اون پرونده لعنتی بسته نشده!!!
ترسی برای گیر افتادن و حتی کشته شدن نداشتم. این ترس تو وجود کسی که منو از این مخمصه نجات داده افتاده بود. فکر ها تو سرم داشتن سنگینی میکردن؛ سمت اتاق پرو که دقیقا پشت دیواره تخت به صورت اماتور قرار داشت حرکت کردم. با نزدیک شدن بهش چراغها خودبخود روشن شدن.
هنوز نمیتونستم این همه لباس رو هضم کنم. برای یه ادم واقعا وجود این همه لباس ضروریه؟! یک طرف قفسه لباس های کلاسیک و کت و شلوار به ترتیب رنگ و مدل چیده شده بودن. از یک طرف اکسسوری های پایینش توی کشوهای شیشه ای چشم رو نوارش میداد. البته له چشم من فقط درد میداد. من از این همه درخشش بیزار بودم!!!