Part11 اعتراف کن

552 128 52
                                    

نگاهمو به وسایل دادم؛ با گرفتن سومین وسیله که یه چکش فلزی باریک و به شدت سنگین و محکم بود نگاه خنثی امو به یونگی دادم.
_ به جهنم خوش اومدی!

***************

(از زبان یونگی)

صدای قدم هاش از هر صدای دیگه ای که تابحال شنیده بودم برام طنین اندازتر بود...
مثل یک صبحونه فرانسوی به همراه یک ملودی کلاسیک و بیکلام.

نگاهم به جفت کفش های مشکیش که به سمتم نزدیک میشدن قفل بود. میدونستم این نزدیکی هیچ نشونه خوبی نیست؛ اما برام مهم نبود به چه دلیلی این نزدیکی داره صورت میگیره.

تنها چیزی که برام مهم بود اون نزدیکیش بود.
با ایستادنش دقیقا جلوروم نگاهمو از کفشهای براق مشکیش گرفتم و به بالا دادم.
_ آخرین باره بهت فرصت میدم مین یونگی؛ اعتراف کن.

چه اعترافی میتونستم کنم؟!
چه چیزی تو دلم مونده که باید بگم؟...
شاید منظورش حس بی سابقه ای که تو دلم جوونه زده رو میگه.

تنها کاری که تونستم تو اون لحظه کنم نگاه کردن چهره دوستداشتنیش بود.
این چشم ها رو چرا انقدر دیر دیدم؟!
_ خودت خواستی

با حس درد غیر قابل تحمل روی زانوی چپم ناله و دادم همزمان اوج گرفت.
متوجه فرود چکش آهنین رو پام شدم‌.
چرا انقدر بیرحم بود!!!

با فرود اومدن دوباره چکش دوباره رو همون زانوم بدتر از قبل ناله ام اوج گرفت.
& بازرس کیم...
_ حواسم هست

به خاطر درد وصف نشدنی که رو زانوم بوجود اومده بود حتی نمیتونستم به حرفایی که بینشون رد و بدل میشد تمرکز کنم.

****************

(از زبان تهیونگ)

با ضربه نسبتا محکمی که رو زانوش وارد کردم ناله اش در اومد. چرا درد کشیدنش هیچ حالمو خوب نمیکنه.

مگه این آشغال؛ مثل بقیه حرومزاده های اینجا نیست؟!
پس چرا تو این حالم...
ضربه دومم رو محکمتر از قبل رو همون زانوش فرود آوردم.

نباید به خاطره یه حرومزاده کوتاه بیام...
باید این پرونده رو تموم کنم؛ باید به سزای اعمالش برسه.
& بازرس کیم...
_ حواسم هست

حواسم بود؟!
مطمئنم زانوش به خاطره ضربه ای که بهش وارد شده به مرحله شکستن هم ممکنه رسیده باشه.
با کلافگی چکش رو روی زمین پرت کردم و دستم چپم رو به حالت دریافت چیزی باز کردم.
_ انبردست زود.

نامجون بدون معطلی برای اینکه عصبانیتمو تشدید نکنه انبردست رو از ابزار مخصوص بیرون کشید و تو دستم جا داد.

تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now