Part43 اسپریتوس

349 91 25
                                    

تکخنده کوتاهی از سره عصبانیت و کلافگی کردم و نگاهمو باره دیگه بهش دادم. با داد جوریکه صدام کاری کنه که گوشهام تا حدی سوت بکشه گفتم:
_ جوابمو بده؛ منو چجور میشناسی؟
نگاهش از اون حالت تغییر رنگ داد. این نگاه رو میشناختم. اون برق چشم ها بیش از حد برام آشنا بود...

بدون اینکه به رفتارم ریکشنی نشون بده کام دیگه ای از سیگارش گرفت و با بشکن نه چندان آرومی که با دست چپش به صدا درآورد کاری کرد که یکی از بادیگاردهای کلوب وارد اتاق vip بشه.
+ برای مهمون ویژه امون بهترین نوشیدنی رو بیار.
... حتما جناب مین
بعد از خارج شدن اون مرد عظیم الجثه چرخی به مردمک چشم هام دادم و دستمو به حالت مشت یک ضرب روی میز جلو روم کوبیدم.
_ جوابمو بده
تنها عکس العملی که از رفتار آخرم داشت کام کرفتن آخر از سیگار بین لبهاش و خاموش کردنش تو جاسیگاری مخصوص روی میز چوبی بود...

نیشخند کجی که به وضوح میتونستم ببینم به لبش کشید و نگاهشو بهم داد.
‌+ قرار نبود فراموشم کنی!
_ چی؟
+ قبلا منو دستگیر کرده بودی سربازرس کیم.
خنده تصنعی کوتاهی کرد و تای موی لجوجی که روی چشم زخمیش ریخته بود رو با دست راستش به بالا هدایت کرد.
+ البته الان که ترفیع گرفتی باید درست بیانش کنم مگه نه رئیس کیم؟
با حرفش تازه پازل بهم ریخته ذهنم داشت مرتب میشد. پس چرا نامجون درباره این موضوع به این مهمی حرفی نزده بود. اینکه منو میشناخت و مطنون اصلی پرونده چند سال پیشم بود قابل درک بود.
اما اینکه من رو به اسم کوچیک صدا کرده بود همه چیز رو بدتر از قبل پیچیده میکرد. کدوم مظنون قتلی بازرس جنایی پرونده اش رو به لونه جاسوسیش راه میده؟!

با صدای مردی که با فاصله اون طرف تر از میر ایستاده بود نگاهمو بالا دادم.
... جناب مین نوشیدنیتون رو کجا سرو میکنین؟
+ کجا راحتتری تهی؟
تکخنده اگی از سره تمسخر انداختم و فکم رو منقبض کردم. به چه جراتی اونجور صدام میکنه.
_ فکر نکنم اجازه داده باشم اونطور صدام کنی...
+ تو قلمرو من اجازه هرچیزی رو دارم!
خودش رو چی فرض کرده. شاید فکر میکنه زندگی حیات وحشه و اون هم سلطان جنگل. با خوندن پرونده اش این رفتارهاش دور از انتظار هم نبود!
فرقی با یه حیوون نداشت...
_ انگار قوانین رو برای خودت دستکاری میکنی.

خنده بلندی کردی و دستهاش رو به حالت تشویق به هم کوبید. از رفتارش پیدا بود من رو به سخره(مسخره) گرفته. این ادم روبه روم اصلا قابل تحمل نبود.
+ صحبتات خیلی شیرینه تهی.
_ گفتم اونجوری...
+ عاااا میدونم اونجوری صدات نکنم.
لبخند کجی زد و بطری نوشیدینی ای که روی میز بود رو برداشت و با دربازکن مخصوص سره بطری رو جدا کرد.
کمی از محتوای نوشیدنی رو تو دوتا گلسی که روی میز تهیه شده بود ریخت و یک گلس رو با انگشت اشاره آروم به جلوم هل داد.
+ از خودت پذیرایی کن

بوی عجیبی داشت. بوی این نوشیدنی تا حالا به مشامم نرسیده بود. معلوم بود نوشیدنی گرونیه و فقط به خاطره ورود من این نوشیدنی رو سره میز کشونده. اما برای چی باید من رو یه مهمون ویژه درنظر بگیره...
بدتر از همه اینها آسودگی تو رفتارشه...
+ ودکا اسپریتوس
با حرفش رشته افکارم بهم ریخت و با نگاه سوالی بهش زل زدم.
_ چی؟
+ اسم نوشیدنی ای که تو دستته اسپریتوس هس!
با گنگی نگاش کردم. فکر نکنم تو موقعیت الان دونستن اسم این نوشیدنی وندان اهمیت خاصی داشته باشه.
+ اسپریتوس از یه افسانه اومده؛ افسانه از دست رفتن و زاده شدن!

حرفاش در کمال بی معنا بودن انگار داشت غیر مستقیم بهم یه نشونه ای میداد.
انگار میخواست برام چیزیو روشن کنه. چیزی رو که خیلی وقته گمش کردم.
گلس رو توی دستم تکون دادم و با صدای بمم لب زدم:
_ از دست رفتن؟
+ مثل من
نگاهمو از گلس تو دستهام به سمتش دادم. توهم زدم یا واقعا نگاهش پر از حسرت چیزی بود!
+ زاده شدن مثل تو!!!
هر کلمه از حرفاش عجیبتر از قبلی بود. جرعه کوتاهی از نوشیدنی خوردم و لب زدم:
_ چرا تا اینجا منو کشوندی؟
+ من کشوندمت؟
خنده سر مستی زد و نفسش رو با صدا بیرون داد.
+ فکر کنم خودت میخواستی عین موش بیای جایی که دورت پر از گربه اس.

حرفاش بیجا نبود. نامجون رو باید با خودم میاوردم. موقعیت الانم فرقی با یه موش تو تله افتاده نداره. حس تهوع خفیفی که بهم دست داد کاری کرد تا گلس نیمه پرم رو روی میز رها کنم.
این نوشیدنی بیش از حد قوی بود. اونقدر که با سه جرعه کوچیک دارم مست میشم. باید هوشیاریمو حفظ کنم. تا وقتی از اینجا خارج میشم!!!
اسلحه جیبیم رو از کمریم دراورد و روی میز چوبی روبه روم گذاشتم اما انگشت اشاره ام به حالت اماده باش روی ماشه اش پین بود.
+ منو خطری برای خودت میبینی؟
_ چی فکر میکنی؟

با تکون خوردن سیبک گلوش و لرزش چشمهاش برای ثانیه ای دستهام از روی ماشه اسلحه جیبی کنار رفت. اما دوباره محکمتر از قبل اسلحه رو بین دستم سفت گرفتم. باید از این فرصت استفاده کنم تا همه چی رو بفهمم. باید این پرونده چند ساله رو ببندم.
_ درباره قتل های اخیر که تو این شهر اتفاق افتاده چیزی میدونی؟
هیچ عکس العملی نشون نمیداد. صورتش مثل سنگ بی حس و سرد بود. این رفتارش کاری میکرد به این صحت قتل تمام این پرونده زیره دستم؛ توسط این آدم عجیب روبه روم یقیینم بیشتر بشه.
+ قتل؟
_ میخوای جوری وانمود کنی خبر نداری؟

تو این فاصله سومین گلسش رو پر کرده بود و خورده بود.
+ آدما... آدما خودشون میمیرن
_ خودشون به قتل نمیرسن.
دستاش رو روی موهاش حرکت داد کاری کرد موهای لجوجش رو صورتش رو تا حدی قایم کنه. انگار میخواست پشت اون موها پناه ببره. انگار میخواست واقعیت رو پشت اون موهای مشکیش با تاریکی خودساخته قایم کنه.
_ بعضی ادما خودشون نمیمیرن. جونشون رو میگیرن!
+ اون... اونا اینطوری راحتترن.

کسی با مرگ ناخواسته راحت نمیشه. کسی به خاطره گرفته شدن جونش از اون قاتل تشکر نمیکنه...
این آدم به احتمال زیاد قاتل اصلیه!
+ ت... تهی
_ گفتم اونجوری...
+ من هررررجور بخوام صدات مییییکنم!!!
با داد یهوییش چشمهام تا حد زیادی گرد شد و با شوک بهش خیره موندم. حالا میفهمم چرا بازرس های دیگه بهش لقب جانی رو دادن!!!
نفسم رو از عصبانیت هیستیریک بیرون دادم و بدون هیچ فکری از تو جام بلند شدم و با اسلحه ای که تو دستم قفل بود بهش نزدیک شدم.

با خشونت عجیبی که معلوم نبود منشاش کجاست موهاش رو کشیدم و کاری کردم که سرش رو بالا بگیره. با بالا رفتن سرش لوله اسلحه رو روی سیبک گلوش فشار دادم. متوجه ریختن قطره اشکی از گوشه چشمش شدم. قلبم با ریختن این قطره کوچیک انگار درد کرفته بود.
+ دوستت دارم تهی
___________________________________________

این هم پارت جدید از فیک (تاوان اسارت)☺️❤️🐾
با نظر و ووتهاتون ازم حمایت کنین.🥺🥺🥺
یادتون نره کلی میخوامتوووون.😍
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now