Part60 بازنده

183 57 43
                                    

میتونستم به راحتی جون دادنش رو ببینم. جلو روی تهیونگ داشت میدید چه هیولایی ام.
باید بهتر از این منو میشناخت.

*********************

(از زبان تهیونگ)

زجه هام رو از ته دل میزدم. شاید که یونگی میشنید.
شاید که اون آدمی که میشناختم گم نشه...
با ریختن قرمزی روی زمین دیگه زجه ای نزدم. نکاهم به چشمهای کم سوی گیو دوخته شده بود. داشت جلوم جون میداد...
با اشاره یونگی دستهام توسط اون مرد پشت سرم آزاد شد و همین کافی بود تا روی زانوهام بیفتم و به تصویری که هیچوقت توخوابمم نمیدیدم روبه رو شم.
دهنم تکون میخورد اما حرفی ازش بیرون نمیومد.
نمیدونستم چی بگم. حرفی هم مونده بود؟!
آدمی که یه روزی برام ارزشمندترین کس بود رو جلوی چشمهام ...
جلوی چشمها...
با بی حرکت موندن گیو همونطور که چشمهاش باز بود دستهام رو زمین گذاشتم و با سستی چهار دست و پا سمتش حرکت کردم. اشک از گوشه چشمم ریخته میشد و نمیتونستم جلوش رو بگیرم.
با رسیدن بهش دستم رو روی موهایی که تا خدی با خون خودش رنگ گرفته بود کشیدم.
این آدم اون آدمی نبود میشناختم.
+ اوپسی دیدی چیشد؟
با چشمهای به خون نشستم نگاهمو بالا آوردم و با نفرت بهش چشم دوختم. با نگاهم لبخند مضحکی کهگوشه لبش نشونده بود محو شد.
_ حیوون
دوباره اون پوزخند لعنتی به صورتش برگشت. لبه ی تیز چاقو رو با استین کتش با حرکت رفت و برگشت تمیز کرد و داخل جیب داخلی کتش قرار داد.
+ حیوون؟ انتظار یه چیز بیشتر ازت داشت تهی.
_ چرا... بهم بگو چراااااااا

صدام به عربده شبیه بود تا فریاد. میتونستم درد گرفتن گلوم رو حس کنم...
انگشتهای اشاره اش رو به حالت تمسخر رو گوشاش گذاشت و جلوروم جوریکه زانوهاش به زمین برخورد نکنه نشست.
+ لاب لاب لاب؛ تموم شد؟
دست هاش رو پایین گرفت و تو یه حرکت یقه لباسمو تو مشتش گرفت و منو جلو کشید.
+ میخوای بدونی چرا هوم؟!
سرش رو نزدیک گوشم آورد و با صدای بمش لب زد:
+ بازیت دادم...
همین حرف کافی بود تا نکاهم رنگ تهی بگیره و به نقطه نامعلومی که جلو روم قرار داشت خیره شم.
+ فکر کردی یه جوجه پلیس رو دوست دارم؟!
خنده های هیستریکش بعد حرفش کل فضای اتاق رو پر کرد. یقه لباسم رو با شدت به عقب پرت کرد و منو رو زمین انداخت.
+ این آشغال رو ببرین یه جا تو خیابون ولش کنین
_ منو بکش!
+ هوم؟
نگاهمو از اون نقطه کور به چشمهای هرزه اش دادم‌و با نفرت داد زدم.
_ منو بکششششششش.
+ اوه اوه چون شما گفتی چشم!
از رو زانوش بلند شد و دستهاش رو تو جیب شلوارش پیش برد و نگاهشو با تحقییر بهم انداخت.
_ وگرنه من میکشمت مین یونگی
+ چقدر زر میزنی.
نگاهشو به سمت اون مرد عظیم الجثه کج کرد و دوباره با حرکت سرش بهش اشاره داد. همین کافی بود سمتم بیادو دست هام رو به پشت قفل کنه و منو از از زمین بلند کنه.

تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now