Part37 کابوس

414 93 30
                                    

حس سنگینی تو سرم اجازه ایستادن بهم نداد. افتادنم و دید شدن تارم باهم یکی شد. انگار یکی از پشت به سرم ضربه زده بود. میتونستم صدا و التماس های یونگی رو بشنوم و دور شدنش رو با همه تاری روبه روم حس کنم.
صداها برام کمرنگتر و دیدم به تاریکی خوشامد گفت.

سه سال و شش ماه بعد

صدای آلارم گوشیم مثل ناقوس کلیسا تو گوشم زنگ انداخت و کاری کرد که از خواب ناآرومم بلند بشم.
روی تخت برای چند لحظه نشستم و دست هام رو روی صورتم با کلافگی کشیدم. چند سالی میشه که خواب راحت ندارم. شبی نشده که بدون کابوس بگذرونم. هر بارم اون کابوس تکراری مثل همون شب اولی که دیدم من رو اذیت میکنه...
یک مردی که قیافش مشخص نیست کسیو که رو صورتش با کیسه مشکی رنگ پوشونده شده میبره. این فقط یک خوابه ولی چرا انقدر اون آدم خیالی که داره توسط اون مرد سایه ای ربوده میشه برام انقدر مهمه...
با صدای گوشیم رشته افکارم از هم گسسته شد و گوشی رو بدون چندان میلی برداشتم.
_ الو؟
& هنوز که خوابی رئیس کیم!

خنده تصنعی کردم و با بی میلیای که تو صدام مشهود بود جواب دادم.
_ عادت ندارم اینجوری صدام کنی.
& بعد از انتصابت به ریاست بخش جنایی زیادی متواضع شدی!
_ بهم نمیاد انقدر تواضع؟
& نه!!! صدات چرا باز گرفته اس؟ بازم کابوس؟؟؟
دست آزادم رو روی شقیقه ام کشیدم و با صدام بم و خمار که بین خواب و کلافگی بود جواب دادم:
_ بینگو!
& شاید به خاطره حافظه اته...
بعد از عملیاتی که انگار به شکست مواجه شد به خاطره ضربه ای که به سرم وارد شد هیچ چیزی رو برای شش ماهی که گذشته بود یادم نمیومد. انگار این شش ماه از ذهنم مثل یک تیکه کاغذی که تمام خاطرات شش ماه نوشته شده باشه با یه پاکن ساده پاک شده باشه.

تمام چیزی که نامجون بهم گفت این بود که تو این شش ماه از گیویونگ جدا شده بودم‌ و روی پرونده جنایی کار میکردیم...
اما مطمئنم یه چیزی این وسط میلنگه. انگار نامجون از چیزی خبرداره که بهم نمیگه!
_ نامجون؟
& هوم؟
_ چیز دیگه ای تو این شش ماهی که از حافظم پاک شده اتفاق نیفتاده؟
& ... نه چرا میپرسی؟
شایدم فکر و خیال منه؛ شاید این شش ماه از دست رفته از حافظم چیز خاصی جز از دست دادن گیویونگ از زندگیم نبوده!
با یک خداحافظی مختصر گوشی رو قطع مردم و از داخل رخت خوابم بلند شدم.

به خاطره تشویقی ها و ارتقا جدیدم تونسته بودم یه خونه بهتر رو برای خودم بگیرم. چیزی که بتونم ذهنم رو از آشوب دور نگه دارم!
___________________________________________

 چیزی که بتونم ذهنم رو از آشوب دور نگه دارم!___________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now