Part62 طعمه

180 46 21
                                    

نفسم رو با درد بیرون دادم و به سمت راست پیش رفتم.
گمشده ام رو باید پیدا میکردم. باید ازش مراقبت میکردم. من اشتباه کردم!

دستم رو روی قسمت بریده شده شکمم که با لباس پارم تزیین شده بود گرفتم و شروع به گشتن کردم. هر لحظه که میگذشت تن صدام به خاطره خون از دست داده ام کم و کمتر میشد. داشتم امیدم رو از دست میدادم. سر تا سر جنگل تنها درخت هایی که چنگک هاشون رو به آسمون بود به‌ چشم میخورد. به خاطره انبوه درختها نمیشد آسمون رو دید و این بدتر جنگل رو برام خفه میکرد. همونحور که داشتم راه میرفتم با صدای شنیدن ناله ای که به آدمیزاد شبیه بود سره جام ایستادم‌.
شاید توهم زدم...
شاید انقدر فکر تهیونگم که حالا اینطور صداهای خیالی تو گوشم زمزمه میشه.
با بلند شدن دوباره ناله راهمو سمت صدا دادم. با هر قدمی که میگرفتم صدا بلند و بلندتر میشد. قدم دیگه ای برداشتم. با دیدن جسم افتاده تهیونگ رو به بالا نفسم به شمارش افتاد. بدون اینکه به درد شکمم توجه کنم؛ قدم های بلند و سریعمو سمتش گرفتن‌ و جلو روش روی زانوهام نشستم. دست و دهنش با پارچه سفید بسته شد‌ و همین کاری کرده بود تا با صدا دراوردن هرکیو حتی شده یک‌ درصد به این طرف بکشونه.
سریع دهنش رو باز کردم و مشغول باز کردن دستهاش شدم.
_ میخوای منم بکشی؟
با حرفش کوتاه مکث کردم و اب دهنم که از استرس رو به تلخی میزد رو با زور قورت دادم.
+ جاییت اسیب ندیده!
_ قاتل!
آره من قاتلم. از همون اول قاتل بودم. از همون اول به علم اینکه میدونستی عاشق یه قاتل شدی...
از یک قاتل چه انتظاری جز قتل میشه داشت.
از یک روانی که عاشق خون هس چه کاری برمیاد؟!

با باز شدن دست هاش سریع منو از خودش کنار زد‌و دستهاش رو دور گلوم گرفت. فشار دستش بیش از اندازه بود‌ و زانوی چپش برای قفل کردنم دقیقا روی شکمم پین کرده بود. آخ بلندی گفتم و تند تند به نفس افتاده بودم؛ اما به خاطره بسته بودن راه گلوم اون نفس توی گلوم خفه میشد.
دستهام رو با بی حسی که به خاطره از دست دادن خون بهم دست داده بود روی دستهاش گذاشتم و نکاه ملتمسم رو به چشمهاش دوختم.
_ آشغال عوضی میکشمت. خالم ازت بهم میخوره.
چشمهام داشت سیاهی میذفت و صداشو به زور میتونستم بشنوم...
• خب خب ببین کی اینجاس؛ مین یونگی بزرگ!
___________________________________________

• خب خب ببین کی اینجاس؛ مین یونگی بزرگ!___________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now