Part13 پشیمونی

574 137 100
                                    

از بین اشک ریختن شروع به خندیدن کردم و تیغه رو بدون هیچ ابهامی بالا ابروی راستم گرفتم.
+ کاری میکنم که دیگه حالتو بهم نزنم تهی!

****************

(از زبان تهیونگ)

با نشستن‌ پشت‌ میزم کاپ قهوه ای که روی میزم بود رو سریع گرفتم و یک نفس سر کشیدم.
به خاطره سردی؛ تلخیش بیش از اندازه تو دهنم پخش شده بود.

شاید این مزه ی تلخ کمکی میکرد تا اون طعم رو فراموش کنم.
با یاد اوردن مهر شدن لبهای اون حرومزاده رو لبهام ناخواسته مشتمو رو میزم فرود آوردم.
_ لعنت بهش لعنتتتتت

نگاهم رو به تلفنی که رو میزم بود دادم و صدا رو روی پخش گذاشتم و دکمه سه رو شماره گیری کردم.
بعد دوتا بوق جواب داد.
... بله بازرس کیم.
_ متهم مین یونگی فرستاده شده به سلولش؛ تکرار نمیکنم حرفمو. گزارش رو تا اخر هفته به سربازرس میدم بهش بگو.

بدون اینکه منتظره جوابی از پشت خط باشم تلفن رو قطع کردم و با حالت عصبی پای راستمو به حالت ریتم و تند رو زمین تکون دادم.
نمیتونستم باور کنم بعد اون دردی که بهش وارد شده هنوز کوچیکترین حرفی نزده...

مطمئنم اگه این موضوع به گوش سربازرس برسه ممکنه پرونده رو ازم بگیره...
نمیخوام این پرونده رو کسی جز من حلش کنه. نمیخوام هیچکی اون لعنتی رو جز من شکنجه بده.

نمیدونم چقدر پشت میزم بودم که با باز شدن یهویی در و اومدن نامجون به داخل اتاق کارم تای ابروم بالا پرید. به خاطره نفس نفس هایی که میزد معلوم بود مسافتی که به اینجا اومده رو دوییده...
_ بلد نیستی در بزنی بازرس؟
& بازرس... متهم مین.

نگاهمو به چهره اش دقیق کردم. این نگاه خبر خوبی رو بهم نمیداد.
اب دهنمو اروم قورت دادم و بدون اینکه بخوام بقیه حرفاشو بشنوم خودمو از صندلی جدا کردم و راهمو سمت اتاق شکنجه پیش بردم.

همونجور که پله هارو دوتا یکی پایین میرفتم و نامجون پشت سرم راه افتاده بود با عصبانیت لب زدم:
_ یه کارو نتونستین درست انجام بدین هاه؟

با رسیدن جلوی درب سلولی که داخلش بود نفسمو برای کنترل کردن اعصابم اروم بیرون دادم و به داخل سلول رفتم.
دو تا بازرس انجام وظیفه داخل سلول بودن. با دیدن من سریعا روشونو سمتم برگردوندن و احترام نظامی گذاشتن.

با دست بهشون اشاره دادم که بیرون برن. هردوتاشون بدون اینکه وقت رو هدر بدن از سلول خارج شدن.
با بسته شدن درب سلول قدم هامو سمت یونگی برداشتم.

سرش پایین بود مثل ادم بیهوشی که تو اون موقعیت قرار داره و فقط دست هاش با دستبند پین شده و بود به خاطره بسته بودن پاهاش با طناب نمیتونست تکون اضافی بخوره.

تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now