Part58 تعریف خواب

231 52 27
                                    

حرفای هوسوک ناگهان تو گوشم طنین انداخت. قلبم رو فشرده کرد. لبخند محوی که روی لبم بود از لبهام برداشته شد. شاید لازمه فقط از دور نگاش کنم...

ساعت داشت زمان صبح رو نشون میداد و به دنبال اون نگاهم به تهیونگی بود‌که در عالم خواب فرو رفته و از دنیای بیرون بی خبر بود. دنیایی که پر از تهدید برای اون به حساب میومد‌...
نفسم رو بی اختیار بلند بیرون دادم و همین کافی بود تا چشم های تهیونگ به خاطر خواب سبکی که داشت از هم باز بشه. نگاهش به نگاه من قفل بود و با دیدن اون چشم های براق برای بار هزارم قلبم به لرزه افتاد.
باور اینکه یک روز قرار بود این چشمها هیچگاه باز نشه قلبم رو بدجور متلاشی میکرد. هیچوقت این اجازه رو نمیدم کسی تهیونگ رو از من بگیره.
_ هومممم (خمیازه) صبح بخیر.
لبخند کمرنگی که به زور به لبخند شبیه بود رو روی لبم نشوندم و با ثدای گرفته ای که به خاطره خواب داشتم آروم لب زدم:
+ صبح بخیر
دستهاش رو از زیر کمرم رد کرد و کمرم رو بین دست های کشیده و بلندش جا داد و منو رو به خودش نزدیک کرد.
_ خوابتو دیدم!
نگاه سوالیم رو بهش دادم.
+ چه خوابی؟
_ هوممم یه خواب سکسی؟
تای ابرومو بالا دادم و پوزخند چی به لبم نشوندم و دوباره لب زدم:
+ پس بازرس ماهم از این خوابای منحرف میبینه؟
_ نمیخوای بدونی چه خوابی دیدم؟
نفسم رو آروم بیرون دادم و لبم رو با بیرون کشیدن زبونم خیس کردم.
+ کنجکاوم کردی!!!




🔞شروع صحنه های🔞

همین حرف کافی بود تا سریع روم قرار بگیره و کامل روم خیمه بزنه. از حرکت یهوییش جا خوردم و چشمهام تا حد قابل مشهودی گشاد شد.
+ چته؟
_ میخوام خوابمو بگم!
+ خوب میتونی کنارم بخوابی و بگی
_ انگار متوجه منظورم نشدی مین یونگی
دست هاش رو پایین تر خم کرد و لبهاش رو به گوشم مماس کرد.
_ میخوام نشونت بدم.
دست راستش رو سمت تنها باکسری که تنم بود کشوند و آروم و باحصله درش آورد. نگاهش رو ذیکم مه ختی شق نبود داد.
_ هوم هورنی نیستی!
اب دهنم رو با خجالتی که نمیدونم از کجا سرچشمه میکرفت قورت دادم و جوابش رو ندادم.
دستش رو از باکسرم رها کرد و سمت باکسر خودش کشوند. تو یک حرکت کوتاه دیک برجسته اش رو که به خاطره هورنی بودن تا حد زیادی شق شده بود بیرون کشید.
نگاهم رو لز دیکش به چشمهاش دادم. تازه متوجه تغییر حالت صورتش شدم. چشمهاش خمار شده بود و نگاهش جدی تر از قبل به چشم میخورد.
اروم دیکش رو به دیکم لمس کرد و دست های بزرگ و کشیده اش رو دورتادور هردو حلقه کرد و اروم شروع به بالا پایین کردنشون کرد.
نفسم رو با حرکت دستش با صدا بیرون دادم و نگاهم رو سمت پایین تنه هامون کشیده ام.
_ نگاش کن هیچی نشده شق کردی آقای مین؟

نفسم رو با ناله نامعلومی که از ته گلوم بیرون میومد بیرون دادم و لب زدم:
+ خفه... عاهههه... خفه شو
_ میخوای خفه شم هوم؟
سریع دستش رو از روی دیک هامون آزاد کرد و خودش رو پایین تر کشید جوریکه صورتش به پایین تنه ام برسه. با دیدن حرکتش؛ پشت آرنج هامو رو تخت قرار دادم و بالا تنه ام رو یکم بالا کشیده ام تا بهتر ببینمش.
+ داری چه غلطی میکنی؟
دستش رو دوباره روی دیکم کشید و با خماری لب زد:
_ مگه کنجکاو نبودی چه خوابی دیدم؟!
نگاهم رنگ تعجب گرفت. این روانی تر از من بود. میخواست خوابشو روم اعمال کنه!!!
سرش رو نزدیک دیک ام پیش برد و زبون داغشو روی کلاهک دیکم کشید. همین کافی بود تا سرم رو محکم به بالش بکوبم و نفس داغم رو همراه ناله عمیق بیرون بدم.
نگاهش به میمیک های صورتم قفل بود و همزمان دیکم رو توی دهنش مک میرد و اروم تو‌ دهنش عقب جلوش میکرد. باورم نمیشه داشت برام بلوجاب میکرد.
دست چپم رو از تخت آزاد کرد و همونحور که چشمهام بسته بود روی موهاش پیش برد و انگشتهام رو بین موهای موجدار و نرمش اسیر کردم.
همزمان که دیک ام رو با دهنش بازی میداد دست دیگه اش روی دیک خودش در حرکت بود.
هیچ حرفی بینمون رد بدل نمیشد. تنها صدایی که توی اتاق شنیده میشد صدای نفسهام و ناله هام بود.
با حس نزدیکیم محکم چنگی به موهاش زدم و با صدای بیچاره ام لب زدم:
+ دارم... عاه... دارم میام

محکمتر از قبل شروع به مک زدن کلاهک دیکم کرد و همین کافی بود تا کامم تو دهنش خالی شه. نفسم رو همراه لرز کوتاهی که تمام بدنم رو فرا گرفته بود بیرون دادم و چنگ دستم رو از رو موهاش آزاد کردم؛ انگشت هام رو به حالت نوازش روی موهاش کشیدم.
طولی نکشید خودش رو بالا کشید و کاری کرد اتصال دستم با موهاش قطع بشه. پاهاش رو دو طرف بدنم قرار داد و دیکش رو محکم بین دستش تکون میداد و بالا پایینش میکرد. از نگاه مستقیم و تیزش به حد نامعلومی خجالت میکشیدم. سرم رو پایین انداختم اما به ثانیه نکشید که با کشیده شدن موهام به سمت بالا سرم بالا اومد و نگاهم به نگاهش قفل شد.
_ به من نگاه کن.
حتی نمیتونستم پلک بزنم و فقط خیره بهش بودم.
_ عاههه فاک...
یرش رو جلو آورد و کوتاه لبمو مکید و همونطور که لبش مماس لبهام بود با صدای هورنیش لب زد:
_ دوستت دارم
به چند ثانیه نکشید کامش رو بدن نیمه برهنه ام پخش شد و منو فراگرفت...

🔞پایان صحنه های🔞




لبهاش رو کوتاه بوسیدم و با صدای خمار لب زدم:
+ پس خواب خوبی دیدی
_ فاک... آره
خنده تو گلویی کردم و همزمان تهیونگ از روم بلند شد. به ساعتی که رو پاتختی جا گرفته بود زل زدم و به بهونه کار و دوش گرفتن راهمو به سمت سرویس بهداشتی کج کردم. با بستن در سرویس دست هام رو روی در تکیه دادم و نفسم رو از کلافگی و بی تابی بیرون دادم.
هرچقدر بیشتر میگذشت داشت بیشتر و بیشتر عاشق این آدم میشدم و این برای تنها دلیل زندگیم خوب نبود.
مطمئن بودم هوسوک کاره خودش رو میکنه.
مجبورم رهاش کنم. مجبورم خودخواه نباشم...
مجبورم یونگی قبل باشم.
مجبورم.
___________________________________________

این هم پارت جدید امروز.🫠❤️🐾
این پارت مختص کسایی بود زیر بارون کامل خیس میشن.😂💧
اگه خوشتون اومده بگین بهم.😩
کلی دوستون دارم.🫠🫠🫠
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

تاوان اسارت (تکمیل شده)Onde histórias criam vida. Descubra agora