Part47 ارباب کوچک

441 87 7
                                    

با بیرون کشیدن اسلحه ام از روی کمریم توسط آدم عجیب روبه روم چشم هام تا حد زیادی گرد شد...
+ تو دیگه مال منی

تا رسیدن به مکان نامعلومی که مسلما جایی بود که این لعنتی اونجا ساکن بود حرفی نزدم.
انگار اون هم میدونست شدت عصبانیت و رسیدن به نقطه اوجم چه قدره که تو این راه همراهیم کرد و سکوت رو پذیرفت. با ایستادن ماشین در سمت یونگی توسط یک فرد جدیدی که از نظر ظاهری به نظر میومد خدمتکار اونجا باشه باز شد.
... خوش اومدین جناب مین.
+ برو در رو برای جناب کیم باز کن.
طرز برخورد و لحنش زیاد از حد من رو محترم خطاب میکرد. انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش من رو برده جنسی خودش میدونست. نیشخند کوتاه پر تمسخری رو سمتش هواله کردم و با باز شدن در سمت من سریع از ماشین پیاده شدم.
فضای داخل ماشین بیش از حد برام خفه بود برای همین با پیاده شدن حس آسودگی و آزادی خیالی بهم دست داد و نفسم رو با آسودگی بیرون دادم...

نگاهم رو از اون خدمتکار که دررو برام باز کرده بود برداشتم و به منظره روبه روم چشم دوختم.
+ له خونه ام خوش اومدی تهیونگ!
این مکان بیشتر شبیه عمارت یا قصر بود تا یک خونه!!!
چطور میتونست چنین مکانی رو خونه بدونه؟!
این مکان اصلا شبیه اون خونه ای که اطلاعات از این مجرم درآورده بودن نبود. چرا انقدر سریعه؟!
نمیتونم حتی حرکت بعدیش رو پیش بینی کنم...
___________________________________________

___________________________________________

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.

جزییات و نمای فضای بیرونی عمارت یونگی

___________________________________________

با فشار دستی به ناحیه کمرم یکم از ناچاری به جلو پرت شدم.‌
... راه بیفت!
با غضب نگاهم رو از اون غول بیابونی به یونگی ای که با قیافه احمقانه اش لهم زل زده بود دادم.
_ دفعه بعد کافیه هلم بدم تا همینجا...
+ همینجا چی هوم؟!
نمیتونستم درکش کنم؛ این رفتارش با رفتاره داخل کلوب همخونی نداشت. با کلافگی چشم هام رو‌چرخی دادم‌و قدم های بلند و محکمم رو یمت عمارت دادم. با حس دست دوباره اون آدم عظیم الجثه؛ سریع به سمتش برگشتم و تو کمتر از چند ثانیه دستش رو پیچوندم و کاری کردم رو زانوهاش روی زمین فرود بیاد.
_ بهت هشدار داده بودم.
با صدای بلند شدن دستهایی که برای تشویق بهم کوبیده میشدن نگاهم رو با حالت عصبی و گنگ به یونگی دادم. چرا جوری رفتار میکنه که انگار داره از نمایش الانی که خودش باعثشه لذت میبره!
از اون آدم عظبم الجثه که به خاک زده بودمش یکم فاصله گرفتم و سعی کردم عصبانیتمو کنترل کنم. الان تو موقعیتی نیستم که بخوام کاری کنم؛ اگه دست از پا خطا کنم ممکنه جنازه ام رو روی دست نامجون بمونه!!!
+ فکر نمیکردم انقدر قوی باشی تهی!!!
_ اسممو رو زبون لجنت به کار نبر.
+ اوه چه خشن!!!

تاوان اسارت (تکمیل شده)Место, где живут истории. Откройте их для себя