Part10 !به جهنم خوش اومدی

560 122 49
                                    

قفسه سینه ام حس سنگینی بهش داده بود و یک بار سنگین رو تو خودش حمل میکرد.
انگار نمیخواستم اشک ریختنشو ببینم!!!
+ عاشقتم تهیونگ.

ناخودآگاه بعد حرفش یقشو محکم از بین انگشتای دستم ول کردم؛ با ول کردن یهویی یقه اش رو صندلی فلزی دوباره افتاد و مثل قبل جا گرفت.

نمیدونستم حتی از حرفاش چی برداشت کنم.
ظاهرش چیزی جز حقیقت رو فاش نمیکرد؛ اما حرفاش اصلا با عقل جور در نیومد.‌‌

یه قاتل عاشق منه؟!!!
امکان نداره؛ مطمینم در کنار قاتل بودن یه روانیه.
از یه قاتل زنجییره ای جز این رفتارهای عیر قابل باور چه انتظاری میشه داشت.
+ تهیونگ
_ خفه شو

میتونستم تکون خوردن سیبک گلوش رو برای قورت دادن اب دهنش ببینم.
+ تهی
_ میخوای بازی کنی آره؟!

کفِ دوتا دست هامو محکم روی میز فلزی کوبیدم و همزمان داد زدم:
_ آرررررره؟
+ ...
_ خوبه سکوت کن؛ اینجور بیشتر شکنجه ات میکنم!

نگاهمو به شیشه بزرگ پشت یونگی که به شکل ایینه قرار داشت دادم و با اشاره به فرد پشت شیشه فهموندم چند بازرس رو بفرستن داخل.

طولی نکشید که نامجون به همراه یه بازرس همسطح خودش وارد اتاق بازجویی شدن.
& چیزی شده بازرس کیم؟

دست هامو از رو میز فلزی برداشتم و چند قدم به اونها برداشتم.
_ بهتره راه سخت رو پیش بریم...
& ولی سربازرس...
_ همین حالاااااا

اونقدر تُن صدام بلند و تهدیدبار بود که چند ثانیه سکوت تو اتاق بازجویی حکمفرما شد.
به لحطه نرسید بعد این حرکتم هردو به نشونه فرمان احترام نظامی گذاشتن و سمت میزی که یونگی بسته شده بود حرکت کردن.

همونجور که بازرس مشغول باز کردن دستبند اون حرومزاده بود به حالت دست به سینه‌نگاهمو به جاجای یونگی مینداختم.
رفتارش برخلاف چند دقیقه پیش به بی حس ترین‌ حالت ممکن تغییر کرده بود.

از یه قاتل چه انتظاری داشتم...
این روانی حتی نمیدونه عشق چیه و اینجوری روی زبون هرزه اش بکار میبره. اگه‌میدونست دوست داشتن چجوریه اون همه آدم رو نمیکشت.

همونجور که نگاهم به چشم های بی حسش بود؛ نیشخند کوتاهی رو لبم نشست.
_ خودت خواستی مین یونگی

دو طرف دستش رو نامجون و بازرس دیگه ای گرفتن و بلندش کردن و از کنارم گذشتن تا از اتاق بازجویی خارجش کنن.

همزمان که از دره اتاق بازجویی خارجش میکردن شروع به سوت زدن کرد.
باورم نمیشه یه قاتل بتونه انقدر خونسرد باشه.

همونجور که سوت زدنش با دور شدنش کم و کمتر میشد با باز و بسته شدن در کامل صدای سوت قطع شد و جاشو به سکوت مطلق داد.

چرخی سمت شیشه بزرگ آیینه ای روبه روم کردم و نگاهمو بهش دادم.
یک بازرس جنایی مثل من نباید سره این حرومزاده کم بیاره...

تاوان اسارت (تکمیل شده)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ