Part20 شیشه دودی

538 124 22
                                    

به چند ثانیه نکشید که سریع دستمو از رو گلوش برداشتم و از خونه بیرون زدم.
بعد از دوهفته ی فاکی لعنتی لازم داشتم یکم از اون قفس بیرون بیام.
از قفسی که هوسوک میخواست منو اونجا به دام بندازه.

بیرون اومدن از اون اپارتمان خوفناک که به پنت هاوس شبیه بود راه نفسمو برای لحظه ای ازادتر از همیشه کرد.
اینکه میتونستم یکم ازادتر از اونچیزی که برام دیکته کرده بود باشم حس خوبی میداد.
بوی نم خاک خیابون از بارون تازه نشسته روی زمین بلند شده بود.
صدای ساز موزیسین خیابونی از اون طرف خیابون گوشهامو نوازش میداد.

زمزمه ی اهالی شهر که مقصدشون تو این خیابون رهایی معلوم نبود کجاست به گوشم میرسید ناخواسته حس چنگ گرفتگی تو دلم به وجود اومد. از دلتنگی پنهون همیشگیم.
از کسی که عین احمقها عاشقش شدم؛ تهی...

همونجور که به راه رفتن ادامه میدادم به کلاب شبانه ی همیشگیم که علنا پاتوق روز و شبم قبل همه این ماحرا بود رسیدم. دره کلوپ با شیشه دودی تزیین شده بود و اونقدر شفاف بود که میتونستم قیافه نفرین شده خودم رو داخلش به وضوح ببینم.
___________________________________________

___________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وایب و فضای بیرونی کلاب

___________________________________________

دیدن خودم کاری کرد با خودم لب بزنم:

«جلوی این شیشه دودی به خودم زل زدم ،
وضعیتی که دارم خنده داره ،
از چشمام چیزی پایین میاد به اسم اشک ،
رو لبام چیزی نقش بسته به اسم خنده ،
مردم به این می‌گن دیوونه ؟
شاید هستم کسي چه می‌دونه ؟
از وقتي که نیستی ، من کنار خودم تصورت می‌کنم .
نوازشت می‌کنم ، برات از کل روزم می‌گم .
تو بغلت خوابم می‌گیره ، با نوازشات بیدار می‌شم .
تو هر روز و هر ساعت و
هر دقیقه و هر ثانیه کنارمي .
تو حتي الان توی این شیشه دودی پشت سرم ایستادی .
عطرتو می‌تونم حس کنم ،
گرماي نفسات که به گردنم می‌خوره .
من دیوونه نیستم ، فقط قلبم‌ عاشقت شده .»

تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now