Part8 !کمکم کن

561 114 32
                                    

بدون اینکه حرف اضافیه دیگه ای بزنم سمت در رفتم و محکم دستگیره در رو کشیدم‌؛ حتی یک اینچ هم در باز نشد تا زوری بهش وارد کنم.
_ این دره کوفتی رو باز کن
+ دیر کردی تهیونگ

نمیتونستم دیگه این وضعیت پیش اومده رو تحمل کنم؛ اگه میدونستم قراره کار به اینجا بکشه این پرونده لعنتی رو قبول نمیکردم.
_ مین یونگی؛ اگه میخوای جرمت سنگین نشه این دره لعنتی رو باز کن!

صدای قهقه اش تو کل فضای اتاق بازجویی پیچیده بود و اونقدر صداش بلند بود که میتونستم به راحتی بشنوم.
+ اطاعت امر دیگه چی بازرس؟
_ میدونی آخرش قراره چجوری ختم بشه؛ پس سخت ترش نکن.

صدای تقه های متعدد روی دره فلزی اتاق بازجویی بلند شد؛ هر کاری که انجام میداد غیر قابل پیش بینی بود.
+ میشنوی تهیونگ؛ یکی داره در میزنه!!!

نفسمو کلافه به بیرون فوت کردم و نگاهمو به نامجون دادم.
_ داری میبینی بازرس؟ انگار تو مهد دارم کار میکنم...

همونجور که صدای تقه های متعدد روی در شنیده میشد راهمو به سمت نامجونی که کمی ازم فاصله داشت گرفتم و دقیقا به دو قدمیش رسیدم.
_ یه راه فقط میمونه!

راهمو دوباره به سمت پشت دره اتاق بازجویی برگردوندم. چند تقه کوچیک به در زدم که همین باعث شد دست از تقه زدن برداره.
+ کیه کیه در میزنه؟

سربازرس فقط با حالت ناباور و گنگ به رفتارایی که از مجرم یونگی که از اون طرف اتاق بازجویی سر میزد خیره مونده بود.
_ باز کن میخوام کمکت کنم!

به اندازه چند ثانیه سکوت چشمگیری کل فضای اونجا رو پر کرده بود.
با کشیده شدن صدای چیزی از اون طرف اتاق بازجویی؛ متوجه کنار رفتن صندلی از پشت دستگیره در شدم.

بلافاصله بعد از شنیدن اون صدا پای راستمو بلند کردم و لگد محکمی به سمت در اتاق بازجویی زدم که به باز شدنش ختم شد.
_ دیگه داشتی خستم میکردی آشغال
+ کمکم کن!

ماتم برده بود؛ نه از حرکت چند دقیقه قبلش بلکه به خاطره درخواست کمکش.
همونجور که نگاهم بهش بود دست هاش که با دستبند بسته شده بودن رو جلو اورد و باره دیگه با صدایی که از بغض پر شده بود لب زد:
+ کمکم کن تهیونگ...

میتونستم اشک جمع شده تو چشم هاشو به راحتی ببینم.
طولی نکشید دو بازرس وارد اتاق بازجویی شدن و سمت یونگی حمله کردن.

با حمله یهوییشون کاری کردن که با قفسه سینه رو زمین بیفته. همونجور که رو زمین افتاده لود نگاهش به من قفل بود.
+ تو گفتی کمکم میکنی؛ گفتیییی کمکمممم میکنی.

آب دهنم به ارومی قورت دادم‌چشم هامو با حالت عصبی ازش گرفتم.
نامجون و سربازرس بعد از چند لحظه ای وارد اتاق شدن.
... این حرومزاده رو بنشونین کامل رو صندلی دست هاش رو به میز ببندین؛ اگه ببینم دوباره این اشتباه رخ بده بد میبینین.

تاوان اسارت (تکمیل شده)Where stories live. Discover now