فصل 5: (سوءظن ناشي از گلدون ارکیده)

105 32 2
                                    

هرچند،مردی که کنار ژیشوهه دراز کشیده بود،بهش شجاعت مبارزه با مرگ رو می‌داد. اگرچه از بی تفاوتی ونشوجیانگ صدمه دیده بود،اما همچنان با امید به آشتی بینشون زندگی می‌کرد.

شاید این به اصطلاح "عشق" باشه که بهتون آسیب می‌زنه،اما می‌تونه روحتون رو هم نجات بده و بهتون شجاعت مبارزه رو ببخشه.

ژیشوهه از بچگی خیلی محبوب بود. سوابق تحصیلی خوب،شخصیتی آروم و ظاهر زیبا و چشم‌های پاک و درخشانش،دختر‌های زیادی رو به خودش جذب کرده بود. وقتی دانش‌آموز بود،دخترای دبیرستان تا زمانی که باهاشون به آرومی برخورد می‌کرد،جذبش می‌شدن و می‌خواستن باهاش دوست بشن. درسش خیلی خوب بود اما به دانشگاه نرفت. در عوض،زادگاهش رو ترک کرد و با ونشوجیانگ فرار کرد. بعد از شروع کارشون،هنوز هم افراد زیادی،از جمله زن‌های ثروتمند،مردهای پولدار،دخترها و پسرها جذبش می‌شدن. اما ژیشوهه هیچ‌وقت عشقش به ونشوجیانگ تغییر نکرد. یک‌بار تا سرحد مرگ برای کارشون،مشروب خورده بود. اون با اینکه می‌دونست اگه با همکاراش بخوابه،می‌تونه به راحتی به اهدافش برسه،اما هیچ‌وقت به ونشوجیانگ خیانت نکرد. در اون زمان،ونشوجیانگ تحت فشار زیادی بود،به همین دلیل هروقت با هم رابطه داشتن،ونشوجیانگ با ژیشوهه ناخوشایند رفتار می‌کرد. بعد از اون،شرکتشون توسعه پیدا کرد و برای خودش توی بازارِ کار جا باز کرد. کم کم ونشوجیانگ،ژیشوهه رو نادیده می‌گرفت. جیانگ دیگه بهش اجازه نمی‌داد خیلی با مردم ارتباط برقرار کنه،و به ندرت باهاش سکس داشت.

ژیشوهه آروم از تخت بلند شد و روی مبل نشست. از جعبه سیگار یک نخ سیگار بیرون آورد و روشنش کرد. وقتی که جوون بود،برای سلامتیش ارزش قائل بود،اما نوشیدن و سیگار کشیدن،همهٔ اون یک دهه رو از بین برد. حتی اگه اونچه که متحمل شده بود،بخاطر جیانگ بود،اما هیچ‌وقت از تصمیمش برای موندن کنار ونشوجیانگ پشیمون نشده بود. اون جیانگ رو با تمام قلب و روحش دوست داشت.

ژیشوهه چهارده سال عاشق ونشوجیانگ بود،حالا عشقش به آرومی داشت توی ظن و گمان از بین می‌رفت. اون برای مدت طولانی ناامید بود و حالا حتی به آینده‌شون هم امیدی نداشت. در ابتدا،خیانت جیانگ رو بخاطر عشق عمیقی که بهش داشت،تحمل می‌کرد. اما الان براش مثل یه عادت شده،یا شاید هم نسبت به کارهای ونشوجیانگ بی‌تفاوت شده.

ژیشوهه مدتی روی مبل خوابید. وقتی صبح زود از خواب بیدار شد،فهمید که تب داره. مقداری قرص کف دستش ریخت و منتظر موند تا آب جوش بیاد.

ونشوجیانگ مثل یه بچهٔ شیطون و بهانه‌گیر شکایت کرد:«چرا انقدر زود بلند شدی؟ احساس ناآرومی کردم و وقتی چشمام رو باز کردم،دیدم تو تخت نیستی.» موهاش شونه نشده بود و همین امر باعث شده بود خیلی جوونتر از سنش بنظر برسه.

«من عادت دارم زود بیدار بشم. صبحونه درست نکردم می‌تونی برای خوردن صبحونه بری بیرون.» ژیشوهه با لحنی بی‌تفاوت،وقتی داشت مقداری آب داغ رو به لیوان آبش اضافه می‌کرد،این حرف رو زد و آب رو با یه مشت قرص خورد.

The Decade of Deep Love (Persian Translation)Where stories live. Discover now