فصل 38: (بهم زدن با مشعوقه‌ش)

88 24 0
                                    

بعد از اون روز،زندگی ژیشوهه و ونشوجیانگ دستخوش تغییرات زیادی شد. ونشوجیانگ خوب می‌دونست از حدش گذشته و احساس گناه می‌کرد،برای همین به‌عنوان جبران خسارت به ژیشوهه توجه ویژه‌ای می‌کرد. با این‌حال،ژیشوهه بی توجهی بی‌سابقه‌ای که قبلا وجود نداشت رو از خودش نشون می‌داد. اون حتی بعد خوب شدن زبونش هم تمایلی به صحبت با ونشوجیانگ نشون نداده بود و نسبت به بوسه‌ها و آغوش‌های جیانگ بی‌میل بود. سرانجام به اتاق مهمون نقل مکان کرد.

«بهم بگو دقیقا چی می‌خوای؟» ونشو جیانگ با دیدن اینکه ژیشوهه درحال جمع کردن وسایلشه تا به اتاق مهمون بره،نتونست جلوی عصبانیتش رو بگیره.

ژیشوهه در سکوت به جمع کردن وسایلش ادامه داد.

«چند روزه باهام حرف نزدی! با جینگ‌ون تماس گرفتم گفت تا الان باید خوب شده باشی. اگه چیزی توی دلته،مستقیم بهم بگو. انقدر عذابم نده!» هرچی بیشتر حرف می‌زد،بیشتر حس می‌کرد در حقش ناعدالتی شده. در‌نهایت پیشبندش رو درآورد و کف‌گیر توی دستش رو انداخت:«چرا بین دوتا مرد بالغ این‌همه مشکل وجود داره؟! تو خیلی بی منطقی! کی می‌خوای از این رفتار سردت دست بکشی؟! چطوره که هرچی بزرگتر می‌شی،بیشتر شبیه زنا رفتار می‌کنی؟!»

(مترجم:جدا از اینکه ونشوجیانگ ثبات ذهنی نداره ولی خداییش وسط بحث جدیشون چقد کدبانو شده میرینه تو جو حساس⁦¯\_( ͡° ͜ʖ ͡°)_/¯⁩)

ژیشوهه برای یه لحظه ماتش برد. مدت زیادی طول کشید تا از شوک و ناراحتی رها بشه. اونچه رو که شنیده بود،باور نمی‌کرد.

فقط زن‌ها نیستن که وقتی در جایگاه ضعیف قرار می‌گیرن،بیشتر از قبل صبور و ساکت و همینطور آسیب پذیر‌تر می‌شن.

«ونشوجیانگ،فکر می‌کنی نمی‌تونم بدون تو زندگی کنم؟» ژیشو خیلی وقت بود حرفی نزده بود،بنابراین صداش خش دار بود،انگار که با هر کلمه خون رو به بیرون تف می‌کرد.

ونشوجیانگ دست از متهم کردنش برداشت و دست‌هاش رو تمیز کرد تا کاسه رو از برنج پر کنه. اینطوری خودش رو آروم کرد و لحن عصبانیش تبدیل به صدایی آروم و مهربان شد:«نه. ژیشوی من هر اتفاقی هم که بیوفته تا زمانی که کاملا پیر بشه زنده می‌مونه» اون فقط می‌خواست ژیشو رو مجبور کنه چند کلمه حرف بزنه. هر چی هم که باشه خوبه،حتی صدا زدن اسمش هم باعث می‌شد احساس امنیت کنه که هنوز هم صاحب قلب این مرده.

ژیشو چشم‌هاش از عصبانیت قرمز شد. برای اولین بار توی زندگیش عصبانیتش از کنترل خارج شده بود:«لعنت بهت! ونشوجیانگ!! فکر می‌کنی دارم باهات لاس می‌زنم؟ یا اینکه می‌خوام توجهت رو با رنجی که بخاطر نادیده گرفتن و بی‌عدالتی بهم دادی جلب کنم؟! واقعا فکر می‌کنی نمی‌تونم بدون تو زندگی کنم؟ فقط چهارده ساله،نه؟ فقط چهارده سال...»

The Decade of Deep Love (Persian Translation)Where stories live. Discover now