ژیشوهه درحالیکه لباسش کاملا خونی شده بود،روی زمین افتاد. بعد از اینکه کمی با اون درد وحشتناک کنار اومد،اتاق رو سکوت بیسابقهای فرا گرفت.
به حلقه سادهای که توی انگشت سوم دست چپش جا خوش کرده بود،خیره شد. بیشتر از یک دهه این حلقه رو با خودش همراه کرده بود و نزدیک به ده میلیون بار اون رو لمس کرده بود تا جاییکه براش تبدیل به طنابی شد که خیلی محکم به قلبش بسته شده بود.
اما نمیدونست که انگشتر گرانبهاش از نظر دیگران فقط یه چیز بیارزش و ارزون قیمته. حقیقت تلخ توی صورتش کوبیده شد و بهش نشون داد وفاداریش توی عشق درست مثل یه شوخی خنده داره.
ژیشوهه حلقه رو به آرومی از دستش بیرون آورد. از اونجایی که زمان زیادی باهاش همراه بود،کار سختی بود و به یکم زور نیاز داشت. اما درنهایت،تنها نشانی که از حلقه باقی موند،اثری سفید و بیارزش بود.
چشمهاش رو محکم بست و حلقه رو پرت کرد. چیزی جز چند صدای کوچیک نشنید. بدون اینکه بدونه،حلقه روی زمین غلت خورد و زیر مبل جا خوش کرد.
ژیشوهه قبل از بلند شدن،مدت زیادی روی زمین دراز کشید. بعد صورتش رو شست،لباسهاش رو تمیز کرد و برای گربهها غذا پخت. حس میکرد شبیه یه عروسکه که بارها و بارها با نخ و سوزن قلب شکستهاش رو بهم میدوزه. در تمام این سالها،چه توی خوشحالی و چه توی غمهاش،اون زندگیش رو اینطوری گذرونده بود. حالا دیگه از این اوضاع خسته شده بود.
وقتی ونشوجیانگ به خونه برگشت،ژیشوهه توی اتاق نشیمن نشسته بود و داشت کتاب میخوند و وانمود میکرد از برگشتن ونشوجیانگ مطلع نشده. خب،اون درحالیکه به آرامی صفحه رو عوض میکرد،لبخندی از روی رضایت خاطرِ ظاهری روی لبهاش نشوند.
ونشوجیانگ طوری با دیدن اون لبخند مجذوب شد که احساسات عمیقی رو که برای بیشتر از یک دهه در وجودش ریشه دونده بودن،برانگیخت. ژیشوهه رو صدا زد:«شو کوچولو.»
«من برگشتم.» اون درست مثل بچهای که از بیرون بازی کردن خسته شده بود و از کتک خوردن میترسید،به خونه برگشته بود.
ژیشوهه کتاب اشعار جیانژن رو روی میز گذاشت و به مردی که هنوز توی ورودی وایساده بود،نگاه کرد. ونشوجیانگ درحالیکه دسته بزرگی از *گل چشماری رو در دست داشت،با چشمانی پر از محبت به ژیشوهه خیره شده بود.
ژیشوهه لبخند زد:«برای منه؟» و برای برداشتن گلها بلند شد و ونشوجیانگ گونهاش رو بوسید:«البته. یاسمنهای باغ دوانِ پیر هنوز گل ندادن. وقتش که شد،برات میچینمشون.»
ژیشوهه جوابی نداد. گلها رو از دستش گرفت،اما گلدانی برای استقرار گلها پیدا نکرد. کمی بعدتر به یاد آورد که گلدان قبلا شکسته.
ونشوجیانگ که داشت به ژیشوههای که احمقانه همونجا وایساده بود،نگاه میکرد،حس کرد خیلی ناز و بانمک بنظر میاد. بعد،با دیدنش که نمیدونست چیکار کنه،توی قلبش دردی رو حس کرد.
YOU ARE READING
The Decade of Deep Love (Persian Translation)
Romanceاسم رمان: ده سال عشق عمیق (ده سالی که تو رو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم) The Decade of Deep Love (The 10 Years I Loved You the Most) نویسنده: Wuyiningsi 无仪宁死 مترجم: Rozhin_hl , black_rose_2002 ژانر: Adult, Mature,Romance,School Life, Slice Of Life...