ژیشوهه خواب راحتی نداشت. صبح زود خسته و ضعیف از خواب بیدار شد. بعد از اینکه با گیجی دوش گرفت،لباس خوابش رو پوشید و بیصدا برگشت روی تخت دراز کشید. سردش بود اما لحافی که ونشوجیانگ باهاش خودش رو لقمه پیچ کرده بود،مثل یه اجاق گرم بود.
توی قسمت شمالی چین،آفتاب خیلی دیر توی زمستان طلوع میکرد. ونشوجیانگ که قطعا بخاطر پروازش خسته بود،داشت خواب هفت پادشاه رو میدید. ژیشوهه لب پایینش رو گاز گرفت وبه آرامی نزدیک رفت تا کمر مردش رو بغل بگیره. عشق ژیشوهه به ونشوجیانگ به قدری عمیق بود که ترس و علاقهش به جیانگ با روح و خونش ادغام شده بود. حتی با وجود اینکه چندین بار همودیالیز کرده بود،ولی باز هم عشقش به ونشوجیانگ تصفیه نشده بود. اون اونجا بود،تکتک سلولهای بدنش عشقش رو فریاد میزدن و خیلی وقت بود که این رو پذیرفته بود.
هیچ کسی برای ونشوجیانگ،مثل شخصی به نام ژیشوهه وجود نخواهد داشت که بتونه هفت سال سختی رو باهاش بگذرونه و تحملش کنه،سه سال در حالیکه اون بیرونه،منتظرش بمونه و بخواد آخرین سال زندگیش رو صرف دوست داشتن جیانگ بکنه. فقط ژیشوهه بود که میتونست خیلی مهربان و شجاع باشه. فقط ژیشوهه.
ونشوجیانگ از خواب بیدار شد و دید که ژیشوهه هنوز توی بغلش خوابیده. توی خواب و بیداری بازوهاش رو دورش محکم کرد. بخاطر عشقش به ژیشوهه،بطور ناخودآگاه به هیچ کس غیر از ژیشوهه اجازه نمیداد تمام شب رو بغلش و روی یه تخت باهاش بخوابه.
بدن و قیافه ژیشوهه در تمام این سالها تغییر چندانی نکرده بود،اون درست به نازی یک گربه و بامزگی زمان دبیرستانشون،توی بغل ونشوجیانگ خوابیده بود. ونشوجیانگ بخاطر نمیآورد کی ژیشوهه از چسبیدن بهش دست کشید،شاید وقتیکه دیگه ژیشوهه دست از پرسیدن درباره اینکه شب رو کجا گذروند،یا شاید هم وقتیکه دست از دنبال کردن دوستهای مشکوک ونشو کشید. ژیشوهه همیشه تنها بود،فقط بیشتر و بیشتر کم حرف،افسرده و غمگین میشد. حتی ونشوجیانگ داشت به این فکر میکرد از بودن برای مدت طولانی با ژیشوهه،خسته شده و دیگه نمیخواد باهاش بمونه،اما تا به امروز اون یکدفعه فهمید که در تمام این مدت از رویارویی با ژیشوهه میترسید. جیانگ از روبهرو شدن و دیدن یه نگاه آرام اما خالی،چشمهای گریزان،و مقاومت و امتناع ناخودآگاه ژیشوهه میترسید.
ونشوجیانگ درحالیکه با نگاهی نرم و عمیق به ژیشوهه خیره شده بود،دستش رو دراز کرد تا موهای نامرتبش رو پشت گوشش بندازه. ژیشوهه هنوز با نفسهای منظم خواب بود و نفس کشیدنش باعث شد قلب ونشو به خارش بیفته. در پایان،ونشوجیانگ نتونست جلوی خودش رو بگیره تا اون صورت برافروخته رو لمس نکنه. وقتی فهمید ژیشوهه تب داره،یخ زد.
ونشوجیانگ با ابروهای بالا رفته و در حالیکه به آرومی نوک بینی ژیشوهه رو فشار میداد،گفت:«ژیشو؟ پسر خوبی باش و بلند شو،»
![](https://img.wattpad.com/cover/270534053-288-k323177.jpg)
YOU ARE READING
The Decade of Deep Love (Persian Translation)
Romanceاسم رمان: ده سال عشق عمیق (ده سالی که تو رو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم) The Decade of Deep Love (The 10 Years I Loved You the Most) نویسنده: Wuyiningsi 无仪宁死 مترجم: Rozhin_hl , black_rose_2002 ژانر: Adult, Mature,Romance,School Life, Slice Of Life...