پسرک زیبارو،پر از سرسختی بود. انگار داشت نشون میداد که حاضر نیست عقب بشینه:«اگه اون موقع کنارش بودم،من هم میتونستم تحمل کنم.»
انگشتهای ژیشوهه میلرزید. شاید. اما چه کسی نتیجه رو میدونست؟ ژیشوهه فقط از یه چیز مطمئن بود و اون هم این بود که در اون زمان ونشوجیانگ سرگرمی یا دوستهای زیادی که بخوان توی دور شدن از خونه و زندگیش بهش کمک کنن یا معشوقی که واقعا اون رو دوست داشته باشه و حاضر باشه باهاش سختیها رو تحمل کنه،نداشت.
در پایان،ژیشوهه با چهرهای سرد،لبخندی زد و تلخ پرسید:«دوستش داری؟ چرا؟»
زویشن خیلی مصمم جواب داد:«من خیلی دوستش دارم. هیچ دلیلی برای دوست داشتن کسی وجود نداره. مطمئنا اون در نظر من یه مرد کامله.»
جوون بودن خوب بود. وقتی حرفی کودکانه میزدید و خودتون متوجهش نمیشدید،مردم فقط فکر میکردن شما یه فرد ساده و پاک هستید.
ژیشوهه حس کرد هوای اتاق یکم سرد شده. وقتی دستش به پیشونیش خورد،فهمید تب شدیدی داره،به طوریکه حتی حرف زدن هم براش سخت شده بود:«مردی مثل اون که...خوشقیافهاس،میدونه چطور محترمانه باهات رفتار کنه و حرفهای شیرینی از زبونش بیرون میاد و بهت عشق میورزه. تعجبی نداره که ازش خوشت اومده.»
ژیشوهه حس کرد سرمایی که بدنش حس میکنه،داره به قلبش هم میرسه. انگار داخل سدی که مانع باد و باران میشد،شکافی ایجاد شده بود و باد سردی به درونش نفوذ میکرد:«درسته...اگه ونشوجیانگ از کسی خوشش بیاد،نمیذاره اون فرد احساس ناراحتی بکنه. برات نقاشی میکشه،گل میچینه،و برات میجنگه. و حتی توی تخت هم نمیذاره قطره اشکی از چشمت پایین بیاد.» بعد از مدتی،دیگه حتی خود ژیشوهه هم نمیدونست داره راجع به چی حرف میزنه. بهقدری سرش گیج میرفت که حتی نمیتونست فرد مقابلش رو به درستی ببینه.
مشخص نبود که اون غمگین یا عصبانی بود،یا فقط میخواست با حرفهاش خودش رو فریب بده.
درِ اتاق مهمان محکم بسته نشده بود و حالا گربههایی که قبلا بخاطر گرسنگی ناراحت بودن،از اتاق بیرون اومده بودن. مطمئنا زمان زیادی رو صرف کردن تا بتونن از اونجا بیرون بیان.
وقتی که زویشن گربه ها رو دید که از گوشه در بیرون میاومدن،ناگهان رنگ از رخش درست مثل ژیشوهه رخت بر بست.
ژیشوهه حس کرد حالتش یکم عجیبه و بعد مکثی کوتاه پرسید:«از گربه ها میترسی؟»
«اون...مگه اون بیشتر از همه از حیوونا متنفر نیست؟»
ژیشوهه به آرومی گربه هایی رو که پایین شلوارش رو میکشیدن و خودشون رو بهش میمالیدن،کنار زد و با لحن ملایمی گفت:«اون مردیه که راحت میشه با ملایمت و مهربونی راضیش کرد اما با زور حاضر به انجام هیچ کاری نیست. فقط لازمه با مهربونی متقاعدش کنی. بعد از چند روز ناراضی بودن،بدون اینکه کاری از دستش بربیاد،تسلیم میشه.»
![](https://img.wattpad.com/cover/270534053-288-k323177.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
The Decade of Deep Love (Persian Translation)
Любовные романыاسم رمان: ده سال عشق عمیق (ده سالی که تو رو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم) The Decade of Deep Love (The 10 Years I Loved You the Most) نویسنده: Wuyiningsi 无仪宁死 مترجم: Rozhin_hl , black_rose_2002 ژانر: Adult, Mature,Romance,School Life, Slice Of Life...