ژانگ جینگون خیلی سرش شلوغ بود و نمیتونست بیشتر از این بمونه. نوشیدن توی بار فقط یه بهونه بود. همه کسایی که میشناختنش میدونستن مشغول کارهای عروسیشه.
«وقتی "همسر کوچولوت" یکم بهتر شد،حتما ببرش بیمارستان تا معاینه بشه. حالش خیلی خوب بنظر نمیرسه.» وقتی میخواست اونجا رو ترک کنه این حرف رو زد،اما ناگهان یه چیزی به ذهنش رسید،بنابراین پرسید:«این اواخر چه نوع داروهایی مصرف میکنی؟ اون بطری های شیشهای توی اتاق مطالعهت چی هستن؟»
ونشوجیانگ هیچ ایده ای راجع به داروها نداشت،برای همین سرش رو تکون داد و گفت:«اونا مال من نیستن. وقتی ژیشوهه بیدار شد ازش میپرسم.»
همین که ژانگ جینگون خواست چیز دیگهای بهش بگه،تلفنش زنگ خورد. جینگون برای ونشوجیانگ دست تکون داد و در حالیکه داشت به سمت در میرفت،با لحنی که پر از چاپلوسی بود،گفت:«تو راهم دارم برمیگردم خونه...بهت که گفتم دارم میرم خونه ونشوجیانگ...چی گفتی؟ گفتی هوس خرچنگ کردی؟ زنده باشه؟ میخوای خودت بخار پزشون کنی؟ آخه چطور میتونم نصفه شب اونم توی زمستون زندهشون رو پیدا کنم؟...الو؟ خانوم عزیزم،از دستم عصبانی نشو دیگه...»
ونشوجیانگ در سکوت در رو پشت سر جینگون بست. حس کرد خونهش خیلی سرد و بی روحه. ژانگ جینگون قبلا یه پسر دخترباز و همیشه مغرور،خودخواه و بدبین بود. و هر وقت میدید دوستاش میخوان ازدواج کنن،مسخرهشون میکرد و بهشون میخندید. کی فکرش رو میکرد کسی مثل جینگون یه روزی عاشق یه دختر بشه و حاضر باشه برای خوشحالیش هرکاری بکنه؟! ژانگ جینگون حتی سعی میکرد به ونشوجیانگ بفهمونه دست از خیانت برداره و برای عشقش جدی باشه.
ونشوجیانگ به اتاق مهمان برگشت و تهویه هوا رو روشن کرد. کنار تخت زانو زد و با دقت جای ژیشوهه رو مرتب کرد. نگاهش به چند تا از تار موهاش که روی صورتش افتاده بودن،خورد. با محبت دست برد و اونها رو پشت گوشش گذاشت. بطرز عجیبی،قلب ونشوجیانگ پر از حسی بود که خیلی باهاش آشنا بود. این حس اسمش عشق بود. اما عشقی که درون ترس و ناراحتی دست و پا میزد. اصلا انتظارش رو نداشت ژیشوهه درمورد کارهاش بدونه و نمیتونست باور کنه وقتی مست بوده،جلوی ژیشوهه اسم معشوقههاش رو صدا زده. جیانگ حس کرد واقعا یه کثافت عوضیه. اگه این خودش بود که بهش خیانت میشد و میفهمید ژیشوهه بیرون از خونه معشوقه داره،یه لحظه هم تحمل نمیکرد و هردوشون رو میکشت. با این حال،ژیشوهه برای مدت زیادی خودش و کارهای وحشتناکش رو تحمل کرده بود و دم نزده بود.
«وقتی مست میشدم،معمولا اسم تو رو صدا میزدم...سعی نکن فقط برای اینکه از دستم عصبانی شدی،داستان سر هم کنی و خرم کنی...» ونشوجیانگ بخاطر درگیری و ناراحتی امروز،خیلی خسته بود. بنابراین بدون اینکه لباسهاش رو در بیاره،کنار ژیشوهه دراز کشید. ژیشوهه رو محکم بغل کرد و در حالیکه چشمهاش رو بهزور باز نگه داشته بود،گفت:«با همشون بهم میزنم...تو تنها کسی هستی که من میخوامش...»
YOU ARE READING
The Decade of Deep Love (Persian Translation)
Romanceاسم رمان: ده سال عشق عمیق (ده سالی که تو رو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم) The Decade of Deep Love (The 10 Years I Loved You the Most) نویسنده: Wuyiningsi 无仪宁死 مترجم: Rozhin_hl , black_rose_2002 ژانر: Adult, Mature,Romance,School Life, Slice Of Life...