«قربان، مجوز زمین برای کارهای تبلیغاتی و مسکونی تایید شده. یه خط مترو هم قراره کشیده بشه و قیمتها دو برابر میشه! اگه بدیمش بره بهتون ضرر میزنه و هیئت مدیره خوشحال نمیشن.» دستیار آروم بود. مردم برای پول میمردن و این موضوعی نبود که هیئت مدیره رو خوشحال کنه. اگه ونشو جیانگ اصرار بر این داره که زمین رو بفروشه هیئت مدیره اون رو زنده زنده میخوره!
«این تنها پروژهای نیست که ما انجام میدیم. چیزای دیگهای پیدا کن که نگرانش باشن. بعدم وضعیتش و سود دهیش خیلی خوبه، ولی ممکنه سرمایه گذاری بلند مدت روش عاقبت خوبی نداشته باشه.» ونشو جیانگ شقیقههای دردناکش رو مالید.
«ولی...»
«کافیه، همین الانشم ذهنم خیلی درگیره.» ونشو جیانگ دستش رو تکون داد:«من قبلاً به اندازه کافی استرس داشتم. چند روز دیگه وقتی برگردم سر کار باید باهاشون سر و کله بزنم. الان یه چرت میزنم، وقتی در خونه رسیدیم بیدارم کن.»
دستیار ساکت شد و با احتیاط رانندگی کرد. حدود 40 دقیقه بعد، دستیار ماشین رو پارک کرد. ونشو جیانگ خواب بود. این روزها استراحت کافی نداشت.
«آقای جیانگ؟» ونشوجیانگ خوابش سبک بود. وقتی ماشین ایستاد بیدار شد اما خستهتر از اون بود که چشمهاش رو باز کنه.
«فردا سر کار نرو و منتظر تماسم باش.» ونشو چشمهاش رو به سختی باز کرد، یقهش رو بست و از ماشین پیاده شد:«اگه کسی سوال کرد بگو من هنوز برنگشتم.»
ونشو جیانگ به داخل ساختمون رفت و کارتش رو روی آسانسور کشید. وقتی بیرون بود تنهایی چندان بهش فشار نمیاورد اما وقتی به خونه برمیگشت و هنوزم تنها بود، سکوت خفهکننده خونه دیوانهش میکرد.
در رو باز کرد و بیحس داخل رفت. همه چراغها رو یکی یکی روشن کرد، روی کاناپه افتاد و کتابی رو از زیر کوسن بیرون کشید. این کتاب توسط نویسندهای به نام ژن جیان نوشته شده بود. یسری کلمه هم توسط خودش تو صفحه اول نوشته شده بودن. بعد از اینکه ژیشو رفت، این کتاب جز پر مطالعهترین کتابهاش شد. هر وقت ژیشو رو تو خواب به طرز وحشتناکی ازدست میداد کتاب رو با دقت میخوند. این روال جدیدش بود.
اخیراً ونشو جیانگ مدام به طور ناخواسته به چیزهایی از گذشته فکر میکرد؛ چیزهایی که برای دیگران بیاهمیت بودن. گاهی اوقات حتی یه چیزم نبود، بلکه به نوعی یه صحنه خاص بود. طوری که ژیشو با چالهای کوچیکش لبخند میزد، همینطور ژیشو ههای که تو آغوشش میخوابید و بعد از نشون دادن عشق لطیفش سرش رو کج میکرد و طوری که وقتی ناراحت بود اخم میکرد...
اما نکته بیرحمانه اینه که ونشو جیانگ عمدا تمام خاطرات و صحنههای خوب رو به خاطر میآورد و حتی نمیتونست به این فکر کنه که چقدر به ژیشو هه تو زندگیش آسیب رسونده. اغلب نمیتونست افکار خودش رو کنترل کنه. هر شب کابوس ژیشو هه رو میدید که بیرون از در داد میزنه و گریه میکنه و خون از چشمهاش جاریه. گاهی اوقات خواب زوی شن رو میدید که ژیشو هه رو از صخره هل میده و اونم فقط اونجا ایستاده و تماشا میکنه. برای مدتی بالش ونشو جیانگ هر شب خیس میشد. وقتی خواب بود خیلی اشک میریخت، بنابراین به خودش میگفت هرگز تو طول روز گریه نکنه. اون نمیتونست خودش رو ببازه و اگه میباخت، چه اتفاقی برای ژیشو هه میافتاد؟
ونشو جیانگ دو قرص خواب آور رو با آب سرد قورت داد. باید امشب یکمی بخوابه. فردا کارهای زیادی برای انجام دادن داره. انقدر فکر کرد که نفهمید کی خوابش برد. وقتی با صدای زنگ تلفنش از خواب بیدار شد، هنوز روی کاناپه بود.
«آقای جیانگ برای امروز برنامهای دارین؟ الان ساعت هشته.» این صدای دستیارش بود. ونشوجیانگ صاف نشست و به کتاب کنارش نگاه کرد. جلد کتاب تا شده بود، احتمالاً به این دلیل که دیشب روی اون خوابیده بود. فقط یه چین کوچیک بود اما در یک لحظه قلب ونشو جیانگ شدیدا درد گرفت.
«آقای جیانگ؟»
ونشو جیانگ کتاب رو به آرومی روی میز گذاشت و چین روی جلد کتاب رو نوازش کرد:«بیا پایین منتظرم باش.»
تلفن رو قطع کرد و به مخاطبین تلفنش نگاه کرد. یه شماره وجود داشت که برای پیدا کردنش واقعا زحمت کشیده بود. اون از اشخاص زیادی سوال کرده بود و شماره تلفن شخصی زکون لی رو از یه باشگاه شبانه گرفت.
«سلام؟» صدای آهسته مردی اومد که به نظر میرسید به هیچ چیز اهمیت نمیده.
«آقای لی، ونشو جیانگ هستم.»
«...آقای جیانگ؟» به نظر میرسید که زکون لی یه ثانیه طول کشید تا ونشو جیانگ رو به یاد بیاره:«صبح به این زودی چرا زنگ زدین؟»
زکون لی جوون بود، شاید 23 یا 24 سال سن داشت. ونشو جیانگ فراموش کرد که ساعت 8 یا 9 برای جوونا زود در نظر گرفته میشه.
«ببخشید که مزاحم شدم. از کمکتون ممنونم، من زمینهای غرب رو گرفتم. اگه امروز وقت دارید، میخوام به طور رسمی ازتون تشکر کنم.» ونشو جیانگ خودش رو فروتن نشون داد. زکون لی مثل عضو یه خانواده سلطنتی بود؛ پدرش ژیچی لی تقریباً 40 سال داشت که اون به دنیا اومد. زکون لی توسط خانواده مادرش هم شدیدا لوس شد.
«نیازی بهش نیست.» به نظر علاقهای نداشت:«اخیراً حال و هوای بیرون رفتن ندارم.»
«بعدش میخواستم باهاتون صحبت کنم... شنیدم این اواخر یکی از اعضای خانواده حالش خوب نیست، درسته؟ یه دوست دارم تو مالزی که *لونه پرنده میفروشه، چندتایی فرستاده که بزرگ و باکیفیتن. خیلی مقوین.»
زکون لی علاقمند شد و لحظهای فکر کرد و گفت:«خیلی خب، امروز بیکارم بهرحال. آدرسمو برات میفرستم، شرمنده باید پاشی بیای اینجا آقای جیانگ.»
«البته.»
بعد از این تماس تلفنی، ونشو جیانگ بلافاصله شماره دیگهای رو گرفت:«چن، برو به بخش مالی و یک میلیون یوان پول نقد برای من بگیر. هیچ سوالی نپرس! من دستیارم رو برای گرفتنش میفرستم. یادت باشه همه رو تو یه چمدون کوچیک بذاری.»
پس از تنظیم برنامهاش یه پیام دریافت کرد. ونشو جیانگ با نگاهی به آدرس یه عمارت تو کوه غربی، کمی لبهاش رو جمع کرد. قبل از اینکه به طبقه پایین بره حموم کرد و چندتا قرص خورد. دستیارش از قبل منتظرش بود. ونشو جیانگ قبل از اینکه نفس تازه کنه مدتی سرفه کرد:«اول برو شرکت و از چن پول بگیر.» سپس پیام رو بهش او نشان داد:«بعدش برو اینجا.»
بعد از خارج شدن از شرکت، نزدیک به ساعت 12 بود که به منطقه عمارت در غرب کوه رسیدن. ونشو جیانگ از دیشب چیزی نخورده و معدش میسوخت. کمی شکمش رو مالید، خیلی رنگ پریده به نظر میرسید.
«آقای. جیانگ، حالتون خوبه؟» با نگاه کردن بهش دستیارش کمی نگران شد. ونشو جیانگ هرگز دردش رو بیرون از خونه نشون نمیداد پس حالا حتما باید درد شدیدی داشته باشه...
«من خوبم. همین نزدیکیا بمون که کارم تموم شد باهات تماس میگیرم برگردیم.» ونشو جیانگ چمدون نقرهای کوچیک رو برداشت و از ماشین پیاده شد. پیدا کردن آدرس آسون بود. ونشو جیانگ در زد و یکی سریع جواب داد اما اون برای مدتی مات و مبهوت موند.
پسری غریبه بود که در رو باز کرد. پسر خیلی زیبا بود، تو محافل همجنسگراها پیدا کردن کسی به این زیبایی سخته اما اون شدیدا جوون به نظر میرسید و حداکثر18 یا 19 سال داشت.
«برای دیدن زکون لی اومدی؟» پسر مودبانه بهش لبخند زد اما خیلی رنگ پریده بنظر میومد، انگار که خون زیادی ازدست داده بود.
ونشو جیانگ داخل رفت. احساس کرد که این وضعیت دشوارتر از اون چیزیه که فکر میکرد. افراد زیادی نبودن که جرات کنند زکون لی رو با نام کامل صدا کنن.
YOU ARE READING
The Decade of Deep Love (Persian Translation)
Romanceاسم رمان: ده سال عشق عمیق (ده سالی که تو رو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم) The Decade of Deep Love (The 10 Years I Loved You the Most) نویسنده: Wuyiningsi 无仪宁死 مترجم: Rozhin_hl , black_rose_2002 ژانر: Adult, Mature,Romance,School Life, Slice Of Life...