زیچیان آی هیچوقت فکرش رو نمیکرد برادر خودش بخاطر فردی خارج از خانوادهشون، باهاش دعوا بکنه. و وقتی دو تا مرد میجنگن، جنگ سختی میانشون در میگیره. اون همیشه از وقتی برادر جوونش یه بچه کوچک بود، مراقبش بوده؛ اما حالا زیوآی جرأت کرده بود مقابلش بایسته. همین امر باعث شده بود قلبش بشکنه.
«توئه عوضیه احمق! رفتی سراغ خوشگذرونیهای خودت اما میدونی این روزا چقدر پول از دست دادم؟ فقط سه روز! بیست میلیون ناقابل! اگه با بینگ بینگ فان (یه بازیگر چینی) میخوابیدی، انقدر پول خرجش میکردی؟ اگه ازت محافظت نمیکردم، ونشوجیانگ خیلی وقت پیش اومده بود سراغت! اگه من نمیومدم این حرفا رو بهت بگم، الان پدر اینجا وایساده بود و در کونت زده بود!»
چقدر مزحک.
زیوآی نفسی گرفت؛ اون حتی حرفهایی که برادرش زده بود رو نادیده گرفت. از دیشب احساس ناراحتی میکرد. درحالی که خودش غرق در ترس و پریشانی بود، برادرش هم بدون اینکه ربطی به ماجرا داشته باشه، درگیر شده بود.
زیچیان آی زیاده روی کرده بود. اون ظالمانه به کسی که زیو بیشتر از هر چیزی عاشقش بود و براش ارزشمند بود، توهین کرد و تهمت هرزه بودن بهش زد. هر چقدر هم که ژیشوهه بد باشه، باز هم شخصی بود که زیوآی در قلبش بیشتر از هرکسی بهش اهمیت میداد. مثل مهتابی که غیر قابل لمسه، در آرزوی بدست آوردنش بود. اون مشت برای زیچیان آی لازم بود.
همه ما چیزهایی داریم که درموردشون خجالت زده هستیم اما در عین حال نمیتونیم رهاشون کنیم. زیوآی این رو نشون نداد اما براش مهم بود مرد دیگهای بیشتر از یک دهه به ژیشو عشق ورزیده و مراقبش بوده، همین مسئله هم باعث شد چیزی که برادرش گفت دردناکتر بشه، درست مثل میخی که درون پاش فرو رفته بود.
زیوآی با دیدن برادرش که به پشت سرش نگاه میکرد و برای مدتی خشکش زده بود، حس بدی پیدا کرد.
ژیشو پشت *صفحه چوبی ایستاده بود. هوای اتاق سرد بود؛ زیر کت سنگینش، فقط پیژامهاش تنش بود. بیحال بنظر میرسید. آروم پلکهاش رو پایین آورد و احساساتش رو از زیوآی پنهان کرد. هیچ کس نمیدونست از کی اونجا وایساده.
زیچیان آی اخم کرد و دستی به لباسش کشید:«و شما کی باشید؟» احساس میکرد جو کمی عجیبه.
زیوآی کاملاً در وحشت فرو رفته بود. قدم برداشت تا به ژیشو نزدیک بشه اما نیمه راه وایساد. با مهربانی صداش کرد:«ژیشو؟»
ژیشوهه به آرومی سرش رو بلند کرد، چشمهاش خالی از هر حسی بود:«زیوآی، داشتم به بیرون پنجره نگاه میکردم؛ گیاههای توی باغچه دیگه جوونه زدن و برگ دادن.» این اولین باری بود که دکتر رو به اسم صدا میکرد، اما تقریبا زیوآی رو به گریه انداخت.
زیچیان آی توی شوک فرو رفته بود. اصلاً انتظارش رو نداشت این آدم ژیشوهه نامی باشه. فکر میکرد اون مردی که قلب و روح ونشوجیانگ رو برده و برادر کوچکترش رو شیفته خودش کرده، حتما زیباترین چهره رو داره و توی تخت یه هرزه کثیف و عوضیه. اما کسی که اینجا ایستاده، غمگین و تنها بود. بیرنگ و رو بنظر میرسید و هالهای که از خودش ساطع میکرد، پر از آرامش و نجابت بود. انقدر مریض دیده میشد که میتونست به عنوان شخصی که میل جنسی نداره هم در نظر گرفته بشه. زیچیان آی همیشه حافظه خوبی داشته، یکبار اتفاقی برادرش اسمی از معشوقه ونشوجیانگ آورد و گفت توی بیمارستان برادرش در حال درمانه. اما مگه برادرش...متخصص سرطان خون نیست؟
![](https://img.wattpad.com/cover/270534053-288-k323177.jpg)
ESTÁS LEYENDO
The Decade of Deep Love (Persian Translation)
Romanceاسم رمان: ده سال عشق عمیق (ده سالی که تو رو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم) The Decade of Deep Love (The 10 Years I Loved You the Most) نویسنده: Wuyiningsi 无仪宁死 مترجم: Rozhin_hl , black_rose_2002 ژانر: Adult, Mature,Romance,School Life, Slice Of Life...