ژیشوهه در رو باز کرد و دید خونه مرتب شده. واضح بود دکتر آی از کسی خواسته بود خونه رو براش تمیز کنه. بچه گربه ها که از بازی کردن خسته شده بودن،خوابشون برده بود و سکوت خونه رو با خروپف های کوچیک و آرومشون،میشکستن.
ژیشوهه به آرومی آهی کشید. میدونست کنترل مسائل دیگه داره از دستش خارج میشه و این فراتر از توان و تحملش بود. نه میتونست نادیدهاشون بگیره و نه قبولشون کنه.
روزهای بعد به قدری ساکت و آروم بود انگار که زندگی ژیشوهه تموم شده بود،چون دکتر آی به هیچ کدام از تماسهای مکرر ژیشوهه جواب نمیداد. ژیشوهه میخواست دکتر رو برای شام دعوت کنه. ونشوجیانگ هم بهش زنگی نزد و فقط نصفه شب چندتا پیام ابراز علاقه براش فرستاده بود.
چهار_پنج روز بعد بود که ژیشوهه بالاخره پاش رو از خونه بیرون گذاشت. اشتهایی نداشت،اما مجبور بود میوه و سبزیجات بخره.
امروز بیرون باد میوزید و دانه های برف از آسمان پایین میآمدند.
با محکم کردن شال گردن دور گردنش، ژیشوهه در فکر این بود که بعد از خرید فورا به خانه برگرده. انقدر توی افکارش غرق شده بود که متوجه گودال آب یخ زده توی کوچه نبود. افتاد زمین و زانوهاش خراش برداشت.
خیلی دردناک بود،اما ژیشوهه به خودش اجازه نداد برای خودش دل بسوزونه، چون میدونست هیچ کس نیست که بهش اهمیت بده. بی صدا، لبش رو گاز گرفت و از جاش بلند شد. وسایلش که روی زمین افتاده بودن رو به آرومی جمع کرد. بخاطر درد زانوهاش نمیتونست کمرش رو صاف نگه داره و با کمری خمیده به آرومی در حالیکه میلرزید ،به خونه برگشت.
ژیشوهه دیگه به تنهایی عادت کرده بود چون خیلی وقت بود تنها زندگی میکرد. هر چقدر کسی تنهاتر بشه، همانقدر هم کم حرفتر میشه. ژیشوهه از اول اینطور نبود،اما زخمها و مشکلات و جدایی های زیادی که پشت سر گذاشته بود،باعث شده بود اینطوری بشه.
بچه گربهها سریع رشد میکردن. اونها فقط ژیشوهه رو میشناختن و دوست داشتن مدام بهش بچسبن. با شیطونی پنجههاشون رو به گردن و دستهای ژیشوهه میزدن و ژیشوهه رو قلقلک میدادن و اینکارشون باعث دلگرمی و آرامشش بود. خسته بود،اما هنوزم یادش بود براشون یه قابلمه سوپ ماهی آماده کنه.
اما ژیشوهه انتظار نداشت ونشوجیانگ بعد ساعت یازده شب به خونه برگرده. خوابش سبک بود،به همین دلیل همینکه صدای در اومد،چشماش رو باز کرد.
ونشوجیانگ با تکان دادن پاهاش،پوتینهای چرم گاو ایتالیاییش رو درآورد. اورکت پشمیش رو مثل همیشه روی مبل انداخت. ونشوجیانگ حتی با یادآوریهای مکرر ژیشوهه هم همیشه یادش میرفت شال گردن بپوشه.
«برگشتی؟»
ونشوجیانگ از تعجب ابروهاش رو بالا انداخت:«چرا هنوز بیداری؟»
![](https://img.wattpad.com/cover/270534053-288-k323177.jpg)
YOU ARE READING
The Decade of Deep Love (Persian Translation)
Romanceاسم رمان: ده سال عشق عمیق (ده سالی که تو رو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم) The Decade of Deep Love (The 10 Years I Loved You the Most) نویسنده: Wuyiningsi 无仪宁死 مترجم: Rozhin_hl , black_rose_2002 ژانر: Adult, Mature,Romance,School Life, Slice Of Life...