فصل 35: (غیرقابل کنترل‌ترین چیز در دنیا)

94 29 5
                                    

غیرقابل کنترل‌ترین چیز در دنیا قلب آدم هاست،چون بدون اینکه بدونن تغییر می‌کنه.

ونشوجیانگ از کارش خیلی پشیمون بود. وقتی آروم شد،خودش رو مقصر دونست چون به کسی که بهش قول داده بود ازش محافظت می‌کنه،آسیب زده بود. حتی خودش رو بخاطر خیانت کردن به ژیشوهه سرزنش کرد چون به خوبی می‌دونست هیچ کس رو بهتر از ژیشوهه نمی‌تونه پیدا کنه.

وقتی مسئله به میان اومد،ناگزیر تبدیل به زخمی عمیق توی قلب هردوشون شد.

ونشوجیانگ به خوبی می‌دونست در این لحظه باید چیزی رو بهش توضیح بده،اما دیگه نمی‌تونست با کلمات شیرین سرش رو شیره بماله و یا حتی از چهره محکم و خشنش که توی کارش ازش استفاده می‌کرد،در مقابل ژیشوهه استفاده کنه. تنها کاری که از دستش برمیومد،این بود که ژیشوهه رو محکم بغل بگیره و وانمود کنه ژیشوهه آسیبی ندیده و هیچوقت ترکش نمی‌کنه.

ژیشوهه انرژی زیادی مصرف کرده بود. حالا به آرومی خوابش برده بود. بنظر می‌رسید هنوز هم سردشه و بی صدا سرش رو بیشتر توی سینه ونشوجیانگ فرو کرد.

ونشوجیانگ دستش رو بلند کرد و به آرومی صورت ژیشوهه رو لمس کرد. نگاهش پر از حرف بود. اون به خوبی می‌دونست که ژیشوهه بهش عشق میورزه و تا الان هم خیلی باهاش کنار اومده. این دفعه حتما از حد تحمل ژیشوهه گذشته بود که باعث شد به این نتیجه برسه که بخواد ونشوجیانگ رو ترک کنه.

«عصبانی نباش. خودم رو تغییر می‌دم. می‌تونم از هر چیزی بغیر از تو دست بکشم.» صدای ونشوجیانگ خیلی آروم بود. می‌ترسید ژیشوهه رو بیدار کنه:«وقتی بیدار شدی،می‌تونی هرکاری دلت خواست انجام بدی،فقط ترکم نکن...»

ونشوجیانگ در حالی‌که ژیشوهه میان بازوهاش خوابش برده بود،غرق فکر شد. اون خیلی نگران و وحشت زده بود. انگار آخرین چیزی که دلش می‌خواست اتفاق بیوفته،در حال رخ دادن بود. وجدانش بیدار شده بود و داشت شکنجه‌اش می‌کرد. حس فشاری به قلبش وارد شد، درست مثل یه جانور گیاه خوار که با شکارچی ناشناسی روبه‌رو شده و و از خطری آشکار ترسیده.

بالاخره،زنگ در به صدا در اومد.

ونشوجیانگ به آرامی و با دقت ژیشوهه رو روی تخت گذاشت و قبل از باز کردن در ملافه رو برداشت و روی ژیشوهه کشید.

ونشوجیانگ در رو باز کرد:«چرا انقدر دیر کردی؟»

جینگ‌ون،در حالی‌که صورتش از عرق خیس شده بود و جعبه پزشکیش توی دستش بود،وارد خونه شد:«امروز شنبه است،پزشک‌های خصوصی هم حتی توی این روز سرکار نیستن. توی بار بودم. از همین الان بهت بگم که دستمزد کار امروزم دو برابره.»

ژانگ جینگ‌ون و ونشوجیانگ خیلی خوب همدیگه رو می‌شناختن،اونا برای هفت یا هشت سال باهم دوست بودن. درغیر این صورت هیچکس نمی‌تونست ژانگ جینگ‌ون رو وقتی بداخلاق می‌شه،به خونه‌ش دعوت کنه.

The Decade of Deep Love (Persian Translation)Where stories live. Discover now