بالاخره،ونشوجیانگ هنوز هم جوون بود. اون اشتباه غیر قابل انکاری رو مرتکب شده بود که بعضی از مردها وقتی توی کارحرفهایشون موفقیت کسب میکردن،مرتکب میشدن. اونها همیشه دلشون میخواد یه همسر با فضیلت و وفادار توی خونه و معشوقه های هرزه رو بیرون از خونه داشته باشن. هرچند،ونشوجیانگ یادش رفته بود فردی که داره باهاش زندگی میکنه،هرچقدر هم که کنار هم بودن،یه مرد با شخصیتی والا و تسلیمناپذیر بود. ژیشوهه همیشه عاشق ونشوجیانگ بود و مایل بود هر آنچه رو که داشت به جیانگ تقدیم کنه،اما ژیشوهه توی بعضی جنبهها کله شق و لجوج بود،حتی با وجود اینکه برای بیشتر از یک دهه هم با هم بودن ولی جیانگ هنوز هم نمیتونست درکش کنه.
ژیشوهه بعد از شام،توی بالکن که غرق در نور درخشان آفتاب بود و فضای خیالانگیزی ایجاد کرده بود،نشست تا انزجار و حالت تهوعی که ونشوجیانگ باعثش بود رو پاک کنه. به انگشتر نقره توی دستش که بر اثر گذشت زمان و اکسیده شدن سیاه شده بود،نگاه کرد و چشمهاش خیس شد.
یعنی دیگه وقتش رسیده بود عشقی که برای چهارده سال توی قلبش نگه داشته بود،از بین بره؟ یا اینکه برای آدمها راحت بود مشکلات و سختیهاشون رو با هم شریک بشن ولی نمیتونستن ثروت و خوشبختیشون رو با هم به اشتراک بذارن؟
ژیشوهه هیچوقت انقدر حسرت و پیشمانی رو تجربه نکرده بود. آنچه که ازش پشیمان بود،عشق ناامیدانهاش به ونشوجیانگ برای بیشتر از یک دهه نبود. بلکه به این دلیل بود که اون نمیبایست به هر دلیل از رویا و شغل خودش دست میکشید. اون نمیبایست بارها و بارها در مقابلش سر خم میکرد. یا از آرزوش برای دیدن و گشتن دنیا به عنوان یه مرد،دست برمیداشت.
ونشوجیانگ برای یه روز خونه موند و فرداش دوباره رفت. گفته بود یکی از سرپرستها بهش زنگ زده و اعلام کرده توی یکی از سفارشهای بزرگشون مشکلی پیش اومده. با قول اینکه وقتی مشکل حل شد فورا برمیگرده،خونه رو ترک کرد.
ژیشوهه شال گردن بزرگ ترمه رو دور گردن ونشوجیانگ بست و با لبخند خداحافظی کرد:«یکم بیشتر مراقب خودت باش. میدونم از هوای سرد نمیترسی،اما بدنت نمیتونه در مقابل سرما مقاومت کنه.»
ونشوجیانگ صورت ژیشوهه رو بوسید و بعد با برداشتن سوییچ ماشین،خونه رو ترک کرد. گرچه حرفی راجع به زیوآی پیش نکشید اما ذهنش مدام حول محور اون میچرخید.
توی بالکن،ژیشوهه درحالی که رفتن ونشوجیانگ رو تماشا میکرد،آهی کشید و به زیوآی زنگ زد. اون بلافاصله تلفنش رو جواب داد،انگار از قبل منتظر تماسش بود:«دکتر آی الان وقت خالی داری؟»
«اگه میخوای بیا. امروز سرکارم. بعدازظهر جراحی دارم پس بهتره که زود بیای.»
«بله،ممنونم.» ژیشوهه با انگشت چتری موهاش که روی پیشونیش پخش شده بودن رو کنار زد. با خودش فکر کرد امروز باید تو راه برگشت موهاش رو کوتاه کنه.
CITEȘTI
The Decade of Deep Love (Persian Translation)
Dragosteاسم رمان: ده سال عشق عمیق (ده سالی که تو رو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم) The Decade of Deep Love (The 10 Years I Loved You the Most) نویسنده: Wuyiningsi 无仪宁死 مترجم: Rozhin_hl , black_rose_2002 ژانر: Adult, Mature,Romance,School Life, Slice Of Life...