ژیشوهه فردی آرام و ساکت بود و توی رد کردن دیگران و نه گفتن مهارت نداشت. به همین دلیل خونه دکترآی موند،هرچند که احساس خوبی نداشت.
دکتر برای شام مقداری سوپ و دو نوع غذای سرخ کرده سبک درست کرد. ژیشوهه اشتهای زیادی نداشت اما باز هم سعی کرد برنجش رو تا نصفه بخوره چون از زحمتی که دکتر برای آماده کردن شام کشیده بود،خجالت میکشید. زیوآی ملاحظه ژیشوهه رو کرد و ظرف برنج رو ازش گرفت،نصف کاسه *سوپ ماهی کپور رو با قاشق بهش داد:«یه تیکه ماهی و کمی سوپ بخور. بعدا باید داروهات رو بخوری.»
کاری که دکتر انجام داد خیلی عادی بود اما در اون لحظه ژیشوهه مات و مبهوت شد. احساسات مختلفی نسبت به این قضیه داشت و نمیتونست درست فکر کنه. اما بنظر میرسید دکتر آی خودش نمیدونست کارش چقدر صمیمی جلوه کرده. حتی باقی مونده برنج رو مستقیم توی ظرف خودش ریخت،کمی تخم مرغ و گوجه فرنگی بهش اضافه کرد و فورا همهاش رو خورد.
با دیدن این صحنه،ژیشوهه نمیدونست چی بگه. بنظر میرسید زیوآی اهمیتی نمیده و بعد تموم کردن غذاش،آهنگی رو زیر لبش زمزمه میکرد،از جاش بلند شد و رفت تا برای سگش که نیم ساعتی میشد خودش رو از میز آویزون کرده بود،غذا بیاره.
ژیشوهه درحالیکه مشغول جمع کردن ظرفها و باقی مونده غذا بود،داشت به این فکر میکرد که نباید یهطرفه به قاضی بره و به یه مرد محترم توی افکارش بی احترامی کنه. حتی خودش هم نمیتونست باور کنه دکتر عاشق مردی به مریضی و فقیری اون بشه. اما پس چرا دکتر انقدر باهاش خوش برخورد بود؟ حتما باید یه دلیلی داشته باشه. اون به اندازه کافی از دست ونشوجیانگی که هم روح و هم جسمش رو ازش گرفته بود،رنج کشیده بود. هر چقدر که در ابتدای قصه خوشحالی و خوشبختی داشته باشه،همونقدر هم در پایان عذاب و سختی منتظرشه. خودش میدونست که همه اینا تقصیر خودشه که از اول بودن با ونشوجیانگ رو انتخاب کرده بود.
ژیشوهه که نتونسته بود به نتیجهای برسه،دست از فکر کردن برداشت. وقتی که زیوآی غذا دادن به سگش رو تموم کرد و برگشت به آشپزخونه،ژیشوهه قبلا ظرفها رو شسته بود و داشت پیشخوان مرمر رو تمیز میکرد.
«من دعوتت کردم که بعنوان مهمان خونه من بمونی. و تو اینجا داری کارهای خونه رو انجام میدی و من رو بابت مهمان نوازیم شرمنده میکنی،» زیوآی فورا دستهاش رو از زیر آب سرد کنار کشید و گفت:«آب چقدر سرده!»
زیوآی به قدری با دقت دستهای ژیشوهه رو با حوله خشک میکرد که تقریبا دونهدونه انگشتهاش رو خشک کرد. این دستها نرم و کشیده بودن،حتی میتونستی رگهای خونی رو خیلی راحت ببینی. اون دستها،دستهای خیلی زیبایی نبودن. اما زیوآی یکدفعه یادش اومد اون روز ژیشوهه رو دید که با همین دستها خز روباه لبه کلاه کتش رو گرفته بود و خیلی تنها و آرام بنظر میرسید. اون احساس اشتیاقی توی بدنش داشت که نمیتونست کنترلش کنه. زیوآی همیشه روی تمایلاتش کنترل داشت و هیچوقت انتظارش رو نداشت که فقط با گرفتن دست کسی،توانی برای کنترل تمایلات جنسیش نداشته باشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/270534053-288-k323177.jpg)
YOU ARE READING
The Decade of Deep Love (Persian Translation)
Romanceاسم رمان: ده سال عشق عمیق (ده سالی که تو رو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم) The Decade of Deep Love (The 10 Years I Loved You the Most) نویسنده: Wuyiningsi 无仪宁死 مترجم: Rozhin_hl , black_rose_2002 ژانر: Adult, Mature,Romance,School Life, Slice Of Life...