فصل53: (لکه‌ های خون روی زمین)

47 12 7
                                    

چند ‌روزی‌ می‌شد ‌که ‌ونشوجیانگ ‌به ‌خوبی ‌نخوابیده ‌بود. شخصی ‌بی‌وقفه ‌در ‌ذهنش ‌پدیدار‌ می‌شد.

نمی‌تونست‌ جلوی ‌فکر ‌کردن‌ به‌ اون ‌شخص ‌رو‌ بگیره‌ و ‌همچنین ‌توانی ‌برای ‌مقابله ‌با‌ دردی ‌که‌ از ‌قلبش‌ نشات‌ می‌گرفت،‌نداشت. تموم ‌وجود ‌ونشو‌جیانگ‌ در عذاب ‌بود. نمیتونست ‌حقیقتی‌ که ‌اون ‌روز‌ در‌ بیمارستان ‌فهمیده ‌بود ‌رو‌قبول ‌کنه. از ‌دیدن ‌سلامتی ‌ژیشو‌هه ‌که ‌روز ‌به ‌روز‌ بدتر‌ می‌شد ‌وحشت‌ داشت. ترجیح‌ میداد ‌خودش ‌اون ‌درد‌ رو ‌تحمل ‌می‌کرد.

اما ‌نمی‌تونست ‌هیچ‌ سرنخی ‌از ‌جایی ‌که ‌ژیشو‌هه ‌رفته ‌بود ‌پیدا‌ کنه ‌و ‌وقتی‌ هم ‌که ‌سرنخی ‌پیدا‌ کرد ‌که‌ اون ‌رو ‌به ‌زیچیان‌آی،‌شریک ‌کاریش ‌می‌‌رسوند،‌فکر‌ می‌کرد‌ مردی‌ معقول ‌باشه. حتی ‌فکرش ‌رو‌ هم‌ نمی‌کرد‌ اون ‌مرد‌ یه ‌عوضی ‌دیگه ‌باشه ‌که ‌وانمود‌ میکنه ‌از ‌هیچی‌ خبر ‌نداره. کاملا ‌مشخص بود ‌برای‌ حمایت ‌کردن ‌از‌ برادرش ‌مصممه. ونشو‌جیانگ ‌به ‌قدری ‌عصبانی‌ بود‌ که‌ توی ‌چند ‌روز‌ گذشته،‌تموم‌ کارت‌هاش ‌رو ‌رو کرد ‌تا ‌با‌ زیچیان‌آی‌ شاخ‌ به‌ شاخ‌ بشه.

امروز ‌ونشو‌جیانگ ‌روی‌ میزش‌ خوابش ‌برده ‌بود. هم ‌از ‌لحاظ ‌فیزیکی ‌و‌ هم ‌از ‌لحاظ ‌روحی‌ خسته ‌بود. بخاطر حالتی ‌که‌ توش ‌به‌ خواب ‌رفت،‌نتونست ‌خواب ‌عمیق ‌و‌ لذت‌بخشی ‌داشته‌ باشه. خستگی ‌اون‌ رو ‌به‌ دنیای‌ رویا‌ کشیده ‌بود‌ و‌ در‌ همون ‌حال ‌انگار‌ صدایی ‌کوچیک‌ میتونست ‌به ‌راحتی ‌از ‌خواب‌ بیدارش ‌کنه. رویاش ‌خیلی ‌واقعی ‌بنظر ‌می‌رسید.

در‌ حالت ‌خواب‌ و‌ بیداری،‌ونشو‌جیانگ خودش‌ رو‌ در‌ حالی ‌که ‌به ‌دوران ‌دبیرستان ‌برگشته‌ بود‌ دید. سر ‌کلاس‌ نشسته ‌و ‌داشت‌ شیمی ‌میخوند. تدریس‌ اون ‌درس ‌خواب‌آلودش ‌کرده ‌بود. قبل ‌از ‌اینکه ‌چشم‌هاش ‌رو ‌ببنده ‌و‌ روی ‌میز‌خوابش ‌ببره،‌آخرین‌ فردی ‌که‌ دید ‌پسری ‌بود ‌که ‌کنارش ‌می‌نشست. پسر ‌یونیفرم ‌مدرسه ‌رو‌ مرتب ‌و ‌به‌ خوبی ‌پوشیده ‌بود‌ و‌ موهای ی‌سیاه‌و‌نرم‌داشت. با ‌دقت ‌به ‌معلم ‌گوش‌ سپرده ‌بود ‌و‌ چشم‌های ‌پر ‌از ‌پاکی ‌و‌ مهربونش‌ می‌درخشیدن.

ونشو‌جیانگ ‌توی‌ رویاش ‌صدای‌ گریه‌ یک ‌نفر ‌رو ‌شنید:«ژیشو...» وقتی ‌بیدار‌ شد،‌فهمید ‌مایع‌ روون‌ و‌ سردی‌که‌روی‌گونه ‌هاش‌جاریه،‌باعث‌شده‌مثل‌شخصی‌که‌گاردش‌رو‌پایین‌اورده‌دیده بشه. تکون‌ نخورد،‌مژه‌های ‌بی‌جونش‌ پریدن. صدای ‌بی‌رمق ‌و‌ خش‌دارش‌ مثل ‌کسی ‌که ‌در حال ‌گریه‌ست،‌بنظر‌ میرسید:«ژیشو،‌لطفا ‌برگرد. میتونی ‌هرکاری ‌دلت‌ میخواد ‌انجام ‌بدی...»

The Decade of Deep Love (Persian Translation)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora