از روزی که ونشو جیانگ از هانگژو برگشت، تقریباً خودش رو نابود کرد. بعد از تماسهای بیپاسخش، به لطف دستیارش که به جینگ ون گفت کلید یدکی رو از شرکت بگیره. وقتی ونشو جیانگ از خواب بیدار شد، ذهنش هنوز ناآروم بود. نور شدید خورشید باعث سرگیجهش شد اما بالاخره تونست چشمهاش رو باز کنه. صداش به سختی شنیده میشد:«ژیشو خونهست؟»
به یاد آورد وقتی هوشیاری خودش رو ازدست داد، انگار میتونست ژیشو هه رو ببینه.
جینگ ون وقتی از توالت بخش بیرون اومد صداش رو شنید. به آرومی کنار ونشو جیانگ نشست و با لحنی ملایم گفت:«ونشو، ذهنت رو آروم کن، ژیشو هه مُرده.»
ونشو جیانگ در کمال تعجب هیچکاری نکرد، فقط بیشتر صورتش رو تو بالش فرو برد. صداش خفه شد:«اگه داری مثل بقیه بهم دروغ میگی بهتره که بری...» انگار چیزی به ذهن ونشو رسید، اضافه کرد:«اما نگران نباش. من دوباره به خودم سخت نمیگیرم، منتظر برگشتن اونم...»
ونشو جیانگ شوخی نمیکرد. اون خیلی صبورانه صبر کرد. بعد از خروج از بیمارستان به سر کار برگشت، قرصهاش رو به موقع خورد، با کارمندا مهربونتر شد، کمتر صحبت میکرد و به سختی میخندید. وقتی به دوردستها نگاه میکرد چشمهاش شدیدا عمیق بودن؛ پر از تنهایی. انگار نشاط و عشقش زیر اون برف سنگین دفن شده بود.
وقتی زمستان گذشت، ونشو جیانگ شدیدا لاغرتر شد. اون واقعاً پیر شده بود اما نه به شکلی بالغ که برای توصیف یه تاجر موفق ازش استفاده میکنیم، بلکه در سکوت و بیحالی پیر شده بود.
هرگز به مرد یا زن دیگهای حتی برای سرگرمی دست نزد. هر روزش تکراری بود و بعد از کار با اون توله سگ به خونه برمیگشت. در طول روز، همه اون دخترای حیووندوست تو شرکت و دستیارش از سگ مراقبت میکردن، هنگام شب ونشو جیانگ این کار رو انجام میداد. ونشو خیلی تغییر کرده بود. دیگه از موجودات زنده خزدار متنفر نبود و حتی گاهی با اون حیوون کوچیک کُرکی در آغوشش میخوابید. در طول شب طولانی، یه موجود زنده میتونست کم و بیش تنهاییش رو کم کنه.
شش ماه دیگه مثل مُردهها زندگی کرد. در واقع وضعش بهتر از مُردهها نبود... تابستون، ونشو جیانگ با یکی از آشناهاش برای قرار کاری به رستوران *کایسکی رفتن. اون پسر قصد داشت با ونشو مثل یک دوست رفتار کنه، درحالی که ونشو هیچ علاقهای نشون نمیداد و فقط از بالا به ساعتش نگاه میکرد. ساعت هشت شب بود و اون باید زود به خونه برمیگشت. پیشخدمت در رو باز کرد، مرد جوونی که بیشتر از 20 سال نداشت وارد شد. اون صحبتی نکرد و ازش دعوت کردن تا کنار ونشو جیانگ بشینه. ونشو جیانگ دوست نداشت کسی خیلی بهش نزدیک بشه. در نهایت نگاهی بهش انداخت و میخکوب شد. چهرهای رو دید که بسیار دلتنگش بود... چشم درشت، بینی کوچیک، لب کشیده، پوست سفید، موهای سیاه. مرد جوون تصویر ژیشو ههای بود که تازه 20 ساله شده بود! ونشو جیانگ احساس میکرد چیزی راه گلوش رو مسدود کرده، چشمهاش قرمز شدن و دستهاش میلرزیدن. ونشو تصور میکرد که رویایی بسیار واقعی دیده.
مرد طاس پیش خودش فکر کرد آدم مناسب رو پیدا کرده. لبخند دندوننمایی از سر تملق به ونشو جیانگ زد:«رئیس جیانگ، با شیائو یوآن خوش بگذرونید. مرد پیری مثل من نمیتونه همپای شما باشه.» مرد جوونی که شیائو یوآن نام داشت، مطیعانه و سر به زیر گفت:«رئیس جیانگ.» فکر و خیالات ونشو جیانگ خرد و تکه تکه شد. تیزی اون خردهها باعث شدن بیامان خونریزی کنه. اون روز ونشو جیانگ به دیوونگی رسید و هرچیزی که دم دستش بود رو نابود کرد. لگدی به میز شام چوبی مقابلش زد و مشروب و غذاها همه جای زمین پخش شدن.
با مشت دو تا از دندونهای مرد طاس رو شکسته بود. طوری احساس حقارت و عصبانیت میکرد که انگار شخصی در حضور خودش به ژیشو هه بیحرمتی کرده بود. ونشو جیانگ در همون حال که نمیتونست مغزش رو بکار بندازه و درست فکر کنه، مرد رو خرد و خمیر کرد. تنها چیزی که توی ذهنش مدام تکرار میشد، این بود:«ژیشو هه هنوز نمُرده! میخوای یکی شبیهش رو برام بفرستی؟! داری منو تحقیر میکنی یا ژیشو هه رو نفرین؟» ونشو جیانگ در حالیکه داشت از اتاق خارج میشد، برگشت و نگاهی به مرد جوون انداخت. اون چهره واقعاً ونشو جیانگ رو به وحشت میانداخت، با این حال سعی کرد صداش آروم بنظر برسه:«نگران نباش، بهت صدمهای نمیزنم.»
دستش رو دراز کرد تا روی گونهها و موهاش رو نوازش کنه، صدا و چشمهاش شدیدا آروم بودن:«بهم بگو این صورت خودته یا جراحی کردی؟»
مرد جوون ترسیده بود. صورتش رنگ پریده و با لکنت گفت:«یکی به رئیس گفته بود قیافم خیلی شبیه عشق سابقتونه... پس پول خرج کرد تا خودمو بیشتر شبیهش کنم...»
ناگهان چهره ونشو جیانگ تغییر کرد، حتی نمیتونست حالت چهرهاش رو حفظ کنه:«عشق من نمُرده! ژیشو من اون بیرونه، فهمیدین؟!» ونشو با دلسردی اونجا رو ترک کرد.
حتی اگه یه ژیشو هه دیگه به دنیا میومد، ونشو جیانگ دلش رو نداشت که لمسش کنه. حتی حاضر بود به اون پسر پول بده تا با اون چهره بیرون نره، اما ونشو جیانگ نمیتونست با چهرهای زیبا و ساخت دست بشر زندگی کنه. چطور میتونست این به اصطلاح جایگزین عشق واقعی خودش رو تحمل کنه؟ عشق کاذب بیحرمتی بود.
در عرض یه هفته، دیگه صورتش رو به زور به یاد میآورد. ونشو جیانگ بعد از اون حادثه چیز وحشتناکی رو متوجه شد؛ ژیشو هه از اون موقع به بعد دیگه به خوابهای ونشو نیومد. ونشو هر چند وقت یکبار خوابش رو میدید، حتی اگه ژیشو تو خوابش کاملا واضح نبود. حداقل قبلاً میتونست اون رو ببینه اما حالا هیچ چیزی نمیدید.
ونشو جیانگ فکر کرد که ژیشو از نزدیک شدن بقیه بهش ناراحته، بنابراین از هر مهمانی که شامل رابطه جنسی بود کنار رفت اما ژیشو هه بازم به خوابش نمیومد و نمیتونست در این مورد کاری انجام بده.
ونشو جیانگ تو خونه خودش به تنهایی، مثل دیوونهها شروع به نوشیدن کرد. اون فکر میکرد که مست شدن راهی برای رسیدن به سرزمین رویاییشه اما معلوم شد که این کار هم بیفایدهست.
یه روز ونشو جیانگ چنان مست بود که تو حموم خودش رو با تیغ برید. به نظر میرسید ژیشو رو میبینه که با یه جفت چشم رقتانگیز و مهربون بهش نگاه میکنه.
ونشو جیانگ شروع به زدن خودش کرد. جینگ ون وقتی دوباره ونشو جیانگ رو دید وحشت کرد. اوایل پاییز بود، ونشو جیانگ قبلاً کت و شلوار رسمی میپوشید، چهرهش شبیه جسد شده بود و هالهای از زندگی اطرافش نبود.
ونشو زنده بود اما جینگون میدونست که ژیشو روح ونشو رو ازبین برده و پوستهای خالی در این دنیای فانی باقی گذاشته...
ونشو جیانگ انکار می کرد، اما مگه میشد ندونه که ژیشو هه دیگه برنمیگرده؟! جینگ ون میدونست که جیانگ داره کفاره گناهش رو میده. ونشو نمیتونست به خودش اجازه بده رنجی نکشه، حتی فکر میکرد که انتظار دردناک ابدی براش بهترین تنبیهه.
ونشو به جینگ ون نگاه کرد و گفت:« دو ماه دیگه میرم. به دور دنیا سفر میکنم، درمورد مسائل شرکت بهم کمک کن. هر طور که دوست داری بگردونش.» جینگ ون عمیق به چشمهای ونشو نگاه کرد و آهی آروم کشید:«باز خوبه کلا بیخیال شرکت نمیشی.»
ونشو جیانگ سرش رو تکون داد و انبوهی از پروندهها رو به جینگ ون سپرد:«من نمیخوام... تو میدونی که این شرکت تقریباً برای ژیشو ههست.» جینگ ون وقتی که دستش رو دراز کرد ناگهان متوجه شد که روی آستین پیراهن تیره ونشو لکهای شبیه لکه خون وجود داره. مچ ونشو رو گرفت و آستینش رو به زور بالا زد. اون مات و مبهوت شد، ساعد ونشو پر از زخمهای عمیق بود، بعضی از اونا پوسته پوسته شده و بقیه هنوز خونریزی میکردن و روی ساعدش صحنه وحشتناکی ایجاد کرده بودن.
جینگ ون ونشو رو هل داد و سرزنشش کرد و دندون قروچه کرد:«تو احمقی؟! مثلا یه مرد گندهای چجوریه که شبیه بچهها خودزنی میکنی؟! به خود لعنتیت برگرد! تو...» جینگ ون پروندهها رو روی زمین انداخت:«حالا مثلا داری ادا عاشقا رو در میاری؟! وقتی نزدیکت بود چه غلطی میکردی؟!»
ونشو جیانگ با چهرهای مُرده کناری ایستاد و به جینگ ون نگاه میکرد که همه چیز روی میز رو خرد میکنه. جینگ ون وقتی کیسه کوچیکی روی زمین افتاد دست از پرت کردن وسایل کشید. شوکه شده بود. اون بسته کوچیک پودر سفید رو برداشت و با چشمهایی غمگین و عجیب به ونشو جیانگ نگاه کرد.
جینگ ون حتی نتونست دوباره عصبانی شه. اون برای مدت طولانی به ونشو جیانگ خیره شد و با صدای آهسته پرسید:«به من بگو، این چیه؟»
قفسه سینه ونشو به شدت بالا و پایین میرفت. همونطور که به آرومی سرش رو بلند کرد جینگ ون اون رو درحال گریه و فریاد زدن دید. این فریاد حاکی از اندوه و غم زیاد بود... ونشو حتی برای جلوگیری از صدای گریه دندونهاش رو محکم بهم فشار داد و در آخر یکم دهنش رو باز کرد و ناامید کنندهترین حرفها رو به زبون آورد:«جینگ ون... من... راستش نمیدونم چیکار کنم! ژیشو هه منو نمیبینه... حتی تو خواب... میدونی فقط کِی میبینمش؟ فقط وقتی مستم و تو حالت خلسه میرم، اما این کافی نیست... میدونی بعضی مواد توهم رو بالا میبرن درسته؟ تا وقتی که بتونم ژیشو رو واضح ببینم... حاضرم زندگیمم معامله کنم!» جینگ ون آهی کشید:«چرا فکر میکنی ژیشو میخواد اینجوری ببینتت؟ مواد؟ ژیشو وقتی زنده بود از دیدنت امتناع کرد، حالا که مُرده هنوزم ازت متنفره!»
این سرزنش ساده بطور غیرمنتظرهای قویتر از ضربه زدن به فرق سر ونشو جیانگ بود. دندونهاش شروع به ساییدن کردن:«من تا حالا... ازشون استفاده نکردم... اینو نگو. ژیشو صداتو بشنوه سرزنشم میکنه...»
جینگ ون نمیتونست چیز دیگهای بگه اما ونشو چقدر دیگه میتونست دووم بیاره؟ کیسه کوچیک رو برداشت و داخل جیبش گذاشت:«وقتی دوباره از این فکرای احمقانه به سرت زد... به ژیشو فکر کن.»
ونشو جیانگ دو هفته دیگه تو خونه استراحت کرد. اون دیگه به خودش آسیبی نزد، شروع کرد به مرتب کردن خونه و آشپزی برای دو نفرشون و وقت زیادی برای خوندن کتاب و تماشای فیلمهایی که ژیشو میخوند و میدید گذاشت و شبها با لباسهای ژیشو هه تو بغلش میخوابید. اون از کل دنیا فاصله گرفته بود.
وقتی حالش بهتر شد، کتابهای راهنمای سفر زیادی رو نگاه کرد. پس از انجام تمام مقدمات، بلیطی برای شروع سفرش خرید. تا سال بعد به جاهای زیادی رفت، چیزهای زیادی دید و با افراد زیادی آشنا شد اما هر چقدرم که همه چیز جذاب یا پر جنب و جوش بود، وقتی اونجا رو ترک میکرد دوباره تنها میشد.
بعد از اون ونشو جیانگ شروع به نوشتن نامه برای ژیشو هه کرد. اون دوست داشت تو قطارها و مسافت طولانی نامه بنویسه و بیشتر تو فصلهای غیر توریستی مسافرت میکرد. همونطور که ونشو جیانگ مینوشت قطار خالی بود و خورشید سایههای روشنی از قلمش روی کاغذ انداخت. تو اون لحظه ونشو جیانگ احساس کرد که سینهاش از حس خوشبختی که مدتها گم شده بود، پر شده. احساس کرد ژیشو درست کنارش نشسته و احساساتش رو باهاش در میون میذاره. ونشو نامهها رو با عشق و اشتیاق شدید پست میکرد. هیچ یک از نامههایی رو که به ژیشو هه نوشته بود دور نریخت. در نظرش ژیشو هه فقط گم شده بود. اون هیچوقت آدرسها رو پر نکرد، فقط نامهها رو بیهدف همراه با امید پست میکرد. امیدوار بود که روزی عزیزش بتونه نامهها رو بخونه و پیشش برگرده.
ونشو جیانگ به ژیشو عشق میورزید اما با زیو آی متفاوت بود. رابطه اونها بخاطر تمام کارهای اشتباهی که انجام داده بود پیچیدهتر شد. عذاب وجدان و پشیمونی ونشو جیانگ براش سنگینتر از اون بود که فراموش کنه.
ونشو جیانگ کنار دریاچه بایکال در روسیه ایستاده بود، میتونست ضربان قلبش رو حس کنه، برای اولین بار بعد از رفتن ژیشو در حالی که به آب آبیرنگ نگاه میکرد، تو دنیایی ناشناخته غرق شد. ونشو برای اولین بار از خودش پرسید که اگه ژیشو هرگز برنگرده چی میشه؟ آیا برای همیشه منتظرش میمونه؟ ونشو با لبخند مشتی آب برداشت. تصمیم گرفت چهار سال دیگه صبر کنه تا چهار سال درد و حسرتی که ژیشو هه کشیده بود رو کفاره بده، و بعدش؟
«بعدش میام تا پیدات کنم. تو جهنم یا آسمون، دیگه هرگز نمیذارم تنها بمونی. من برای همیشه و همیشه کنارت قدم میزنم...»*کایسکی یکی از سبکهای سرو غذاهای سنتی ژاپنیه و غذاهای مختلف به طور جداگانه روی یک سینی سرو میشن.
![](https://img.wattpad.com/cover/270534053-288-k323177.jpg)
YOU ARE READING
The Decade of Deep Love (Persian Translation)
Romanceاسم رمان: ده سال عشق عمیق (ده سالی که تو رو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم) The Decade of Deep Love (The 10 Years I Loved You the Most) نویسنده: Wuyiningsi 无仪宁死 مترجم: Rozhin_hl , black_rose_2002 ژانر: Adult, Mature,Romance,School Life, Slice Of Life...