فصل 45: (معشوقه ای که به ونشوجیانگ وابسته‌ است؟)

71 15 4
                                    

شاید این‌طور ترک کردن فقط توی دنیای *سکولار، بدون خداحافظی یا وقفه *هیستریک وجود داشته باشه. حتی وقتی به‌طور غیرمنتظره‌ای وقت ترک کردن رسید، آن‌قدر اوضاع آرام بود که نمی‌توانستی در لحظه‌ جدایی غم رو احساس کنی.

انگار یک طوفان ناگهانی در یک روز آفتابی شروع‌ شده باشه. یا مثل این‌که گلدان گران‌بهات رو که تازه تمیز کردی، یکدفعه بیوفته زمین. در مواجهه با چنین وضعی، فقط می‌تونی احساس گیجی و سکوت بی‌پایانی داشته باشی.

ونشوجیانگ به‌تنهایی در اتاق نشیمن ایستاده بود و در مورد چگونگی حل این مسئله احساس ناراحتی می‌کرد. ذهنش آشفته بود. نمی‌تونست درک کنه چرا ژیشوهه ترکش کرده و اینکه خودش تنها، کجا می‌تونست بره.

در جایی‌که ایستاده بود، خشکش زده بود، احساس ناتوانی عجیبی به سراغش اومده بود. هیچ‌وقت مثل الان احساس تنهایی و مهجوریت نکرده بود. نه حتی زمانی‌که تصمیم گرفت به‌خاطر عشقش به ژیشوهه با خانواده‌اش غریبه بشه، نه زمانیکه آنقدر فقیر بودن که یک کاسه ونتون رو برای دو وعده می‌خوردن، و نه حتی وقتی‌که ده‌ها روز به دلایل مختلفی نمی‌تونست به خونه برگرده. اما حالا و همین‌جا وجودش پر از تنهایی بود، چون دیگه ژیشوهه‌ای نبود که پشتش باشه و ازش حمایت کنه.

زیوآی به ایستگاه استراحت رسید. هرچه بیشتر به سمت جنوب می‌رفتن، هوا گرم‌تر می‌شد. حالا حداقل بیشتر از ده درجه سانتی‌گراد هوا گرم‌تر از پکن بود.

به ژیشوهه پیشنهاد کرد برای یک استراحت کوتاه از ماشین پیاده بشه، چون خودش به‌خاطر رانندگی و هم‌ ژیشو به‌خاطر نشستن توی ماشین خسته‌شده بودن. قلاده سگ رو بهش داد و گفت: «این رو نگه‌دار و سگ رو ببر پیاده‌روی. خودت هم یکم قدم بزن.»

ژیشو چیزی نگفت، با این‌حال قلاده رو از زیوآی گرفت و آرام به راه افتاد. نشاط و سرزندگی پنهانی توی چهره‌اش پدیدار شده بود که به‌ندرت دیده می‌شد.

زیوآی با لبخند هم‌قدم با ژیشوه به راه افتاد:«از اونجایی که سگ‌ها رو خیلی دوست داری، چرا یکی رو به سرپرستی قبول نکردی؟»

ژیشوهه سرش رو تکون داد و گفت:«خونواده من از سگ‌ها خوششون نمیاد.»

زیوآی مطمئن بود که معنای حرف‌هاش رو فهمیده و در دلش به ونشوجیانگ حسادت می‌کرد. برای لحظه‌ای نمی‌دونست چی بگه.

وقتی‌که سوار ماشین شدن، زیوآی بخاری ماشین رو روشن کرد. با دیدن ژیشوهه که داشت کتش رو تا می‌کرد، نتونست جلوی خودش رو برای گفتن چیزی که توی دلش بود بگیره: «... اگه اون فقط دنبال خوش‌گذرونیه و رابطه‌تون رو جدی نمی‌گیره، نیازی نیست تو هم جدیش بگیری. ژیشو، من این مردا رو خیلی‌خوب می‌شناسم. اون‌ها همیشه هم‌زمان چند تا معشوقه دارن و می‌دونن چطور کسی که دوستشون داره رو خام خودشون بکنن. تو دیگه بچه نیستی. باید برای آینده‌ات برنامه داشته باشی.»

The Decade of Deep Love (Persian Translation)Where stories live. Discover now