فصل70: (قبل از رفتن جیانگ...)

28 10 4
                                    

هر چی زیو آی باهاش بهتر رفتار می‌کرد، پذیرشش برای ژیشو هه سخت‌تر می شد. از یک طرف ژیشو نمی‌خواست جلوش رو بگیره، از سوی دیگه زیو آی تو چند روز گذشته شدیدا شبیه ونشو جیانگ شده بود؛ حالتی که اون با لبخند بهش نگاه می‌کرد و با چشم‌هایی پر از احساس تعهد و عشق عمیقی که با احتیاط نسبت بهش نشون می‌داد. همه چیز به طرز تکون دهنده‌ای آشنا بود.
ژیشوهه زمانی رو به یاد آورد که امتحان ورودی کالج نزدیک بود، مادرش از رابطه بین ژیشو و ونشو مطلع شد. مادرش که معمولاً مهربون‌ترین زن دنیا بود یه جارو برداشت تا کتکش بزنه. ونشو جیانگ ژیشو رو به آغوش کشید و با بدنش ازش محافظت کرد. اون گفته بود:«همش تقصیر منه! لطفا ژیشو رو تنبیه نکنید!» تکون نخورد، ازش جلوی بزرگترین درد و خشم مادرش محافظت کرد و سپس به سمت ژیشو هه خم شد و کلماتی رو که ژیشو هرگز فراموش نمی‌کرد به زبون آورد:«نترس، من اینجام.»
بنابراین ژیشو هه فقط می‌تونست ونشو جیانگ رو نبخشه اما هرگز نمی‌تونست تموم خاطرات و عشق عمیقی که داشتن رو رها کنه. این برای زیو آی شدیدا ناعادلانه بود.
ونشو جیانگ روز قبل از رفتنش با اضطراب به قبرستون سر زد. به مدت نیم ساعت مقابل قبر والدین ژیشو هه زانو زد و برای اون‌ها *پول کاغذی سوزوند. هر تیکه پول کاغذی رو صاف می‌کرد و داخل آتیش می‌انداخت. انگشت‌هاش به طور غیرقابل کنترلی می‌لرزیدن. به نظر می‌رسید ونشو جیانگ تو یه لحظه 10 سال پیرتر شده بود. لاغری گونه‌هاش و چشم‌های خسته‌ش هیچ نشونی از وحشیگری سابق رو نداشتن. صورتش کمی تیره شده بود. صداش آهسته بود، انگار می‌ترسید آرامششون رو زیر زمین بهم بزنه:«من...» کمی مکث کرد تا گریه‌اش رو کنترل کنه:«اگه می‌دونستم به اینجا ختم میشه، هرگز از اول به ژیشو هه نزدیک نمی‌شدم...»
ازش دور می‌شد تا زندگی بهتری که حقش بود رو بسازه. ژیشو هه تو یه دانشکده پزشکی عالی پذیرفته می‌شد و یه دوست دختر پیدا می‌کرد. بعد از فارغ التحصیلی دکتر می‌شد. حتی اگه ژیشو هه زندگی شادی نداشت حداقل در اونصورت ونشو جیانگ دلیل ناراحتیش نبود.
ونشو جیانگ می‌دونست که لیاقت ژیشو هه رو نداره. اون خودخواه بود پس بعد از گذشت زمان طولانی، فکر کرد که سزاوار همه چیزای پر زرق و برق جدیدیه که بدست آورده. بنابراین وحشی و تبدیل به یه پسر باز شد که به خونه اهمیتی نمی‌داد. اما حالا که فکرش رو می‌کرد اگر ژیشو از اول تا آخر همراهیش نمی‌کرد، اون هیچکس و هیچ چیز نبود!
وقتی دستش رو دراز کرد و چیزی نگرفت، متوجه شد که تمام پول کاغذی‌هایی رو که با خودش آورده بود سوزونده. به واقعیت برگشت و تا می‌تونست جلوی قبرها خم شد:«میدونم که ژیشو هه رو می‌خواید. اما لطفاً انقدر زود نبریدش...» ونشو جیانگ این سرنوشت رو برای ژیشو نمی‌خواست، اون خیلی عمر کوتاهی داشت. زندگی ژیشو از زمانی که عاشق جیانگ شد سخت بود، در حالی که زندگی جیانگ روز به روز بهتر می‌شد.
اون می‌دونست که هرگز نمیتونه تمام چیزهایی رو که ژیشو ازدست داده بود جبران کنه اما هر کاری که می‌تونست انجام میداد و بقیه رو در زندگی بعدی جبران می‌کرد.
«از هانگژو تا پکن 1200 کیلومتر فاصله وجود داره و در هر اینچ از اون، دلم برات تنگ میشه ژیشو...»
ونشو جیانگ از پنجره هواپیما به پایین نگاه کرد، جایی که چیزی جز ابرها رو نمی‌دید. تنهایی تو این لحظه آزارش می‌داد. قبلاً فکر می‌کرد قدرتمند و نترسه، اما فقط به این دلیل بود که ژیشو هه رو کنار خودش داشت.
ونشو جیانگ تو تظاهر کردن عالی بود. وانمود کرد که خشن و قویه اما در واقع اون خیلی دیر به بلوغ رسیده بود. همیشه ژیشو هه رو اغوا می‌کرد و اونم ونشو رو تحمل می‌کرد. از لحظه‌ای که با هم بودن تا آخر که تصمیم گرفت ترکش کنه، ژیشو هرگز شرمنده‌ش نکرده بود.
ژیشو هه همیشه آروم و نرم بود. حتی بعد از تمام شب‌های تنهایی، درد و رنجی که تحمل کرد و تمام دردی که ناشی از بیماریش بود...
فقط همین‌که میتونست از نزدیک نگاهش کنه براش کافی بود.
اما اول جیانگ اون رو رها کرد.
اگه هر بار که می‌خواستی کسی رو ازدست بدی، می‌تونستی محکم‌تر اون رو در آغوش بگیری چقدر پشیمونی کمتری احساس می‌کردی...
***
* این کار حکم فاتحه خوندن خودمونو داره
***

**** این کار حکم فاتحه خوندن خودمونو داره***

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


The Decade of Deep Love (Persian Translation)Where stories live. Discover now