فصل 12: (جیانگ گِه،از این بعد باهام مهربون باش...)

111 25 5
                                    

هوا سرد بود و برف بیرون هنوز ذوب نشده بود. ژیشوهه از پنجره فرانسوی نگاهی به بیرون انداخت و دید که برف‌هایی که روی زمین بودن،همراه با باد توی هوا می‌چرخن. کیسه آب گرم رو توی بغلش گرفت و روی صندلی بامبوش خودش رو دراز کرد. و سپس چند پیام کوتاه با زیوآی رد و بدل کرد.

«داروهات رو توی ماشینم جا گذاشتی. بعد از کار اون‌ها رو برات بیارم خونه‌تون؟»

ژیشوهه لبخندی زد و بهش پیام داد:«نه،نیازی نیست. فردا خودم میام بیمارستان و پسشون می‌گیرم.»

طولی نکشید که زیوآی جواب داد_:«دیروز چند بار باهات تماس گرفتم ولی جواب ندادی. مشکلی نداری که الان تلفنت رو جواب بدی؟ می‌تونم بهت زنگ بزنم؟»

لبخندی کج روی لب‌های ژیشوهه نشست و قبل از جواب دادن کمی فکر کرد. «ما فردا همدیگه رو می‌بینیم. اگه چیزی برای گفتن داری،بذارش برای فردا.»

ژیشوهه بعد از ارسال پیام به زیوآی،مدتی منتظر موند اما پیام جدیدی دریافت نکرد. بنابراین تصمیم گرفت اخبار رو تماشا کنه،اما خیلی زود احساس خستگی کرد و روی صندلی خوابش برد.

بعدا با احساس گرفتگی عضلاتش از خواب بیدار شد. چشم‌هاش رو باز کرد. هنوز بین خواب و بیداری بود که ونشوجیانگ رو دید که به آرومی بینیش رو نیشگون می‌گیره. ژیشوهه دست ونشوجیانگ رو فشار داد و با چهره زیبا و ظریفش،درست به پاکی و معصومیت یه بچه با چشم‌های درخشان و خواب آلود،بهش نگاه کرد.

ژیشوهه با نگاه بامزه و خمارش دل ونشوجیانگ رو ذوب کرد. جیانگ موهای نرم ژیشوهه رو لمس کرد و یکدفعه به این فکر کرد که نزدیک سه_چهار ساله که ندیده ژیشوهه اینطوری جلوش مثل بچه‌ها بامزه و کودکانه رفتار کنه. ژیشوهه عشق اول ونشوجیانگ بود و شاید ازش خسته شده باشه اما هیچوقت نمی‌خواست ازش جدا بشه.

ژیشو چشماش رو باریک کرد و با لبخندش که باعث شد چاله زیبایی روی گونه چپش درست بشه،گفت:«*جیانگ گه...»

ونشوجیانگ بعداز سال‌ها اقامت توی پکن،لهجه محلیش رو به لهجه پکن تغییر داده بود. اما ژیشوهه لهجه شهرشون،هانگژو،که بخاطر دریاچه غربی و مناظر زیباش شهرت جهانی داشت،رو از یاد نبرده بود و هنوزم با همون لهجه صحبت می‌کرد. اون انقدر لجباز بود که نمی‌خواست هیچی رو رها کنه. خواه لهجه باشه خواه عشقش به ونشوجیانگ.

ونشوجیانگ برای مدتی توی فکر فرو رفت. وقتی به خودش اومد،ژیشوهه دوباره خوابیده بود. آهی کشید و ژیشوهه رو با پتو پوشوند. بعد به اتاق مطالعه برگشت و دید که تلفنش داره زنگ می‌خوره. گوشیش رو برداشت. با دیدن تماس‌های از دست رفته‌ای که همشون از طرف زوی‌شن بودن،عصبانی شد.

ونشوجیانگ چندسالی هست که داره به ژیشوهه خیانت می‌کنه. در ابتدا فقط برای سرگرمی با دیگران رابطه داشت. در واقع،اون یه مرد ثروتمند،مجرد و جذاب بود،به همین دلیل مردها و زن‌های زیادی شیفته‌اش می‌شدن و حتی خودشون ابتکار عمل رو بدست می‌گرفتن تا بهش نزدیک بشن. هرچی بیشتر می‌گذشت،اون بیشتر غرق رابطه آزاد جنسی با معشوقه‌هاش بیرون خونه شد. ژیشوهه همسر خوبی بود اما توی بحث رابطه جنسی خجالتی بود و نمی‌تونست مطابق میل ونشوجیانگ عمل کنه. ونشوجیانگ ارضا نمی‌شد،ولی از طرفی هم حس انزجار بهش دست می‌داد که از ژیشوهه به عنوان ابزاری برای ارضای شهوت خودش استفاده کنه. به همین دلیل اون همیشه،به روشی خشن،شهوت غیرقابل کنترلش رو به وسیله معشوقه‌هاش که مایل به تحمل این نوع رابطه‌ها بودن،خالی می‌کرد.

دفعات اولی که با معشوقه‌هاش رابطه داشت،بعد از انجام کارش،احساس گناه می‌کرد. وقتی که به خونه برمی‌گشت،همه تلاش خودش رو می‌کرد تا ژیشو رو خوشحال و راضی نگه داره که بتونه حس گناه و وحشتش رو ازش پنهان کنه. اما هرچی بیشتر می‌گذشت،حس گناه و وحشتش کمتر و کمتر شد و دیگه راحت با دیگران بهش خیانت می‌کرد. در ابتدا،بهونه می آورد تا به خوبی خیانت و کارهایی که پشت سر ژیشو انجام می‌داد رو پنهان کنه. اون حتی فکر می‌کرد که اگه ژیشوهه رابطه زشتش و خیانتش رو بفهمه و باهاش دعوا کنه،با معشوقه‌هاش قطع رابطه می‌کنه و دیگه طرف اینجور کارها نمی‌ره. هرچند،ژیشوهه هیچ علاقه‌ای به خیانت‌های ونشوجیانگ نشون نداد و چشمش رو روی اشتباهاتش بست،که باعث شد ونشوجیانگ ازش ناامید بشه. بنابراین بیشتر بیرون می‌رفت و با ژیشوهه به سردی رفتار می‌کرد.

حالا ونشوجیانگ دوباره احساس گناه می‌کرد. حسش بهش می‌گفت مشکلی پیش اومده. اون عزم راسخ رو توی نگاه ژیشوهه دیده بود و این آزارش می‌داد. اما ژیشوهه قصد ترک کردنش رو از خودش نشون نداده بود. همه این ها باعث شده بود جیانگ گیج بشه.

ژیشوهه دوست نداشت غریبه ها وارد خونه‌اش بشن برای همین همیشه خودش کارهای خونه رو انجام می‌داد. امروز صبح به‌قدری حالش بد بود که نتونست ملحفه‌ها رو بشوره طوریکه ملحفه‌ها هنوز توی سبد مونده بودن. ونشوجیانگ با دیدن لکه‌های خون روی ملحفه تقریبا از ترس سکته کرد.

ونشوجیانگ می‌دونست ژیشوهه از درد می‌ترسه نه بخاطر اینکه بدنش تحمل درد زیادی نداشت بلکه بخاطر اینکه بصورت ذاتی از درد وحشت داشت. اون به شدت نسبت به درد حساس بود و حتی یه زخم کوچیک روی بدنش دیر خوب می‌شد و جاش برای مدت طولانی می‌موند. ونشوجیانگ اولین باری که باهاش رابطه برقرار کرد رو به وضوح به یاد داشت. پسری با چشمای سیاه و درخشان،زیر جیانگ،آروم از درد می‌لرزید. اون ترسیده بنظر می‌رسید اما امتناع و مقاومتی نکرد. فقط گریه و ناله می‌کرد و با صدای آروم شیرینش گفت:«جیانگ گه،از این به بعد باهام مهربون باش...»

ونشوجیانگ وقتی قولی که به ژیشوهه داده بود رو به یاد آورد،درد شدیدی توی قلبش حس کرد.



*گه کلمه ای چینی مثل هیونگ توی زبان کره ایه که پسرا و دخترا معمولا به پسرای بزرگتر از خودشون میگن.

*گه کلمه ای چینی مثل هیونگ توی زبان کره ایه که پسرا و دخترا معمولا به پسرای بزرگتر از خودشون میگن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
The Decade of Deep Love (Persian Translation)Where stories live. Discover now