«چی شده؟» ونشوجیانگ صورت ژیشوهه رو توی دستهاش گرفت و نگاه پرسشگرش رو بهش دوخت:«چند وقته خیلی عجیب رفتار میکنی.»
ژیشوهه سرش رو تکون داد،بخاطر پینه کوچک روی دستهای ونشوجیانگ،گونهش درد گرفت.
«داری بخاطر اینکه ازت غافل شدم،سرزنشم میکنی؟ از دستم عصبانی هستی؟» ونشوجیانگ با لحنی که نشانی از عصبانیت داشت و انگار داشت یه بچه رو آروم میکرد:«حالا دیگه برگشتم،مگه نه؟»
ژیشوهه چشمهاش رو بالا آورد و به ونشوجیانگ خیره شد. نگاهش پر از حرف بود،اما اون نگاه فقط برای یه لحظه بود و دوباره نگاهش رو پایین آورد. با اون مژه های بلند و پرپشتش که بیسروصدا چشماش رو میپوشوندن،مظلوم و دوست داشتنی بنظر میرسید. انگار که ناامیدی بزرگ و سردی که از اون چشمها عبور کرد،فقط توهم ونشو بود.
ژیشوهه همیشه آروم و خوش اخلاق بود؛حتی مثل همین حالا،اون نگاهش رو ازش گرفت،این نهایت گستاخی و سردی و دوری ژیشوهه بود. اما همین نگاه هم کافی بود تا حس کنه به قلبش تیر خورده.
ونشوجیانگ یکدفعه تماس اون بعدازظهر که توی فرانسه بود رو به یاد آورد. مطمئن نبود که ژیشوهه صدای زویشن رو شنیده یا نه. اون یه توضیح کامل به ژیشوهه بدهکار بود. اما چون ژیشوهه چیزی نپرسید،ونشوجیانگ هم نمیتونست توضیحی بده. وقتی اون روز مکالمهشون تموم شد،ونشوجیانگ خیلی از دست خودش ناراحت و عصبانی شد. درست بعد از اون با زویشن به سردی برخورد میکرد. چیزی که ونشوجیانگ بیشتر از همه ازش متنفر بود،این بود که معشوقههاش دلشون میخواست خودشون رو جای همسرش_ژیشوهه بذارن،تنها کسی که با تمام وجود عاشقش بود و قبولش کرده بود. هیچکس بغیر از ژیشوهه لیاقت توجه و عشقش رو نداشت. همین که زویشن شروع به حرف زدن کرد،یه سیلی مهمونش کرد و بلیط برگشت به چین رو توی صورتش پرت کرد. بعد از رفتن زویشن،ونشوجیانگ به کارهاش توی فرانسه رسیدگی کرد.
ونشو حس کرد ژیشوهه یه بوهایی برده،اما فکرشم نمیکرد که قضیه انقدر جدی باشه.
«عزیزم،من اشتباه کردم،» ونشو صورت ژیشوهه رو به طرف خودش برگردوند و روی ابروها و گونهش رو به آرومی بوسید:«تقصیر من بود...من نادیدهات گرفتم. روز سال نو،هر جا که دلت خواست،میبرمت...»
ونشو صورت ژیشوهه رو بوسید،اما ژیشوهه حرفی نزد و فقط با مژههایی که مثل یه پروانه بال میزدن و بهم میخوردن،به ونشو نگاه کرد.
قلب ونشوجیانگ پر از حس عذاب وجدان بود و همه عذرخواهیها و شرمندگیها از قلبش سرازیر شد. یکهو خیلی لطیفتر و آرومتر باهاش برخورد کرد:«شو کوچولو...تو رو بیشتر از هر چیزی دوست دارم،پس لطفا نادیدهام نگیر...»
حتی با اینکه ژیشوهه چشمهاش رو بسته بود و سعی میکرد پنهانشون کنه،اما باز هم اشکها روی صورتش روان شدن:«ونشوجیانگ...من دلم برات تنگ نشده بود.»
YOU ARE READING
The Decade of Deep Love (Persian Translation)
Romanceاسم رمان: ده سال عشق عمیق (ده سالی که تو رو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم) The Decade of Deep Love (The 10 Years I Loved You the Most) نویسنده: Wuyiningsi 无仪宁死 مترجم: Rozhin_hl , black_rose_2002 ژانر: Adult, Mature,Romance,School Life, Slice Of Life...